گزیده ▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪
|
چشم انداز ایران - شماره 88 آبان و آذر 93
مجاهدين آواره مصدق ميراث مشترك محمد كريمي ـ بخش اول مصدق ميراث مشترك افراد مبارز و سازمانهاي انقلابي بود كه در تاريكي سالهاي پس از كودتاي 28 مرداد راه مقاومت را برگزيدند و در برابر حاكميت كودتا به مبارزه برخاستند. جبههملي، نهضت مقاومت ملي، نهضت آزادي كه ميتوان آن را نخستين تشكل سازمانيافته روشنفكران مذهبي دانست كه «روي رهبري مصدق تأكيد داشتند.» (از نهضتآزادي تا مجاهدين، ص 77) و مجاهدين بنيانگذار كه بيشك از تأثيرگذارترين نيروهاي پيشبرنده تاريخ در فرازهاي مبارزاتي مردم ايران بودند، مصدق را شاقول و مختصات مبارزات ملي و وطنخواهانه ميدانستند. حتي ماركسيستهاي مستقل همچون خسرو گلسرخي و مصطفي شعاعيان و چپهاي رزمنده و فدايي خلق كه در تاريخ پيشبرنده و در جامعه ايران احترامبرانگيز و موجافشان بودند با نگاه ملي و احترام به اعتقادات مردم ايران به كسب صلاحيت پرداختند. «اوايل فروردين 50، چريكهاي فدايي خلق كلانتري قلهك را زده بودند. بانك هم مصادره ميكردند و در اعلاميههاي خود از تاريخ اسلام هم استفاده كرده بودند كه حضرت محمد(ص) هم كاروان مصادره ميكرد و با اين كار خيلي با مردم پيوند خورده بودند.» (ص 380) «چريكهاي فدايي خلق نسبت به ديگران از ويژگيهايي چون مليبودن، عدالتخواهي و جان بركفي برخوردار بودند و ما آنها را در آن مقطع تاريخي از ديگر جريانهاي ماركسيستي متمايز ميدانستيم.» (آنها كه رفتند، ص176) «آييننامه فداييها را در خانه داشتيم. مطالعه كردم، خيلي جالب بود. رفتن به شهرنو برايشان ممنوع شده بود. مشروبخوردن هم همينطور. احترام به عقايد، فرهنگ و عبادات مردم خيلي تأكيد شده بود. ميگفتند آييننامه را مسعود احمدزاده نوشته بوده است. خود احمدزاده هم همينطور بود.» (ص 339) مصطفي شعاعيان ستايشگر مصدق و ميرزا كوچكخان بود. «او به مصدق و ميرزا كوچكخان علاقه داشت و در سال 50 به مبارزه مسلحانه رسيد. كتاب جنگل (ميرزا كوچكخان) را هم نوشت.» (ص 275) مصدق مظهر مقاومت و ايستادگي در برابر استعمار، استبداد و ارتجاع بود و با مبارزه براي مليكردن صنعت نفت منافع استعمارگران در منطقه و ثبات رژيم شاه را به لرزه افكند. «آن زمان كيقبادي يكي از استوارهاي زندان بود يك نسخه از قرآن با ترجمه الهي قمشهاي (كه پيشتر سفارش داده بودم) در همان روز هواخوري برايم آورد. زندانبان اصلي كه حسيني بود آنجا ايستاده بود و گفت: «كيقبادي چي به اينها ميدهي؟» گفت: «قرآن است.» حسيني گفت: «نده، اين فلانفلانشدهها كه مسلمان نيستند، اينها نه كمونيست هستند، نه مسلمان ولي هم از كمونيستها و هم از مسلمانها خطرناكترند، اينها مصدقي هستند. همانهايي كه شاه را بيرون كردند.» (ص 35) حركت مبارزاتي شتابان و گستردگي وسيع طرفداران دكتر مصدق، در سالهاي پس از كودتا، شاه و حاميان امريكايياش را در اوايل دهه 40 مجبور به يكسري اصلاحات (هرچند ظاهري و صوري) كرد. در «اسناد سفارت امريكا كه پس از تصرف لانه جاسوسي در سال 58 بهدست آمد، نوشته است كه در آن سالها طرفداران دكتر مصدق جرياني قوي و گسترده شده بودند و اين اصلاحات براي مبارزه با آنها طراحي شده بود. يعني ماهيت اصلاحات (شاهانه) سركوب بوده و امريكا هم حامي آن بود.» (از نهضت آزادي تا مجاهدين، ص 114ـ113) مصدق روح مبارزه و مقاومت را در زندگي مردم اين سرزمين جاري كرد و ميتوان گفت خونينپيكران سالهاي حماسه و خون در دهه 40 و 50 شكوفههاي بذر آگاهياي بودند كه مصدق سالها پيش در كرانههاي اين سرزمين پاشيد. مقدمه اگر بر آنيم كه گذشته چراغ راه آينده است و حتي براي تاريخ جايگاهي والاتر از اين نيز متصوريم و تاريخ را عامل پيوند و وحدت مردم يك سرزمين ميدانيم و به تعبير مهندس سحابي «تاريخ و تاريخنگاري» در حيات ملي مردم و كشورها، جايگاه عمده و اساسي دارد و نقش بنيادي در تكوين وجدان ملي هر ملت واجد است و وجدان يا شعور ملي، يگانه عامل پيوند و وحدت گروهها و اقوام و قشرهاي گوناگون اجتماعي ماست. زيرا تاريخ ملتها اگر دقيق و فراگير تدوين شود درواقع بهمنزله سياهه اعمال يا كارنامه عملكرد يك ملت در طول قرون، بلكه هزارهها از عمر آن ملتهاست و بدين سياق هر قدر اين تاريخ ملي، دقيق و نكتهسنج و عبرتآموزتر باشد وجدان ملي آيندگان نيز از آگاهي، هوشياري و بيداري بالاتري برخوردار خواهد بود.» (ص 21) بنابراين بايد فرازهاي مبارزاتي مردم اين سرزمين كه تا به امروز پيش آمده است را با دقت مورد كندوكاو قرار دهيم. فراز مبارزاتي جنبشهاي رهاييبخش براي مردم ايران كه از يك كودتاي اجنبي و سرنگوني دولت ملي مصدق زخم خورده بود و در حالي به سرفصل نو ميرسيد كه شهادت سيد حسين فاطمي، اعدام افسران صادق سازمان افسري و پردهدري از حريم مقدس دانشگاه و شهادت سه آذر اهورايي، سپهر مبارزات سياسي را خونينتر از پيش ترسيم ميكرد و سرانجام سركوب قيام خونين خرداد، در همان سالهاي نخست دهه 40، تكليف خونتاي حاكم پس از كودتا را در اذهان يكسره ساخت و قهر انقلابي جايگزين مسالمت و رفورم شد. شكلگيري سازمانهاي متعدد انقلابي با رهيافت قهرآميز، ترور حسنعلي منصور، تشكيل جاما كه تا آستانه عمل در سال 44 به پيش رفت، دليري چريكهاي فدايي خلق در حماسه سياهكل و تأسيس سازمان مجاهدين خلق و مقاومت دليرانه آنان در شكنجههاي رژيم و مسئوليتپذيري پيشتازانهشان، همگي جامعه سياسي ايران را همزمان با فضاي انقلابي حاكم بر جهان به مرحله نويني از مبارزه با چشمانداز خون و مقاومت و ايثار رهنمون كرد. مرحله نويني از مبارزه با بهرهگيري از متدي آغاز شد كه ميتوان آن را متد تمامي نيروهاي پيشبرنده تاريخ دانست كه در اصول ثابت و جهانشمول و در مشي متغير و متناسب با روزگاران است و سازمان مجاهدين خلق با ساماندهي سلسلهاي و كريستالبندي رونددار و فرايندمحور در عرصههاي ايدئولوژيك، استراتژيك و تشكيلاتي نقشي بس تأثيرگذار و راهگشا در سرفصل نو ايفا كرد. افق تأثيرگذاري سازمان مجاهدين تا به آنجا پيش رفت كه ساف (سازمان آزاديبخش فلسطين) بهعنوان شانه چپ جهان و سازمان مادر و آموزشدهنده به سازمانهاي رهاييبخش منطقه خود تحتتأثير مجاهدين نام پايگاه آموزشي حسن سلامه را پس از شهادت بنيانگذاران به شهيد عبدالرسول مشكينفام تغيير ميدهد و اين خود نشاندهنده صلاحيت توأمان ايدئولوژيكي، استراتژيكي، منشي و سازماني مجاهدين بود كه نهتنها ايران، بلكه بخشي از منطقه را تحتتأثير خود قرار داده بود. «در 21 مرداد سال 49 شش نفر از برادران از عمان به پايگاه شهيد حسن سلامه وارد شدند(نام حسن سلامه بعدها از سوي فتح به شهيد عبدالرسول مشكينفام تغيير داده شد)... اين پايگاه را ظاهراً فتح براي آموزش چريكهاي كشورهاي تحت سلطه امپرياليسم و همچنين دفاع از چريكها و پايگاههاي شهري خود تأسيس كرده بود.» (ص 481) سازماندهي تشكيلاتي و فتح عرصههاي ايدئولوژيك و استراتژيك و پيشتازي در تئوري و ارائه گفتمان ملي و استراتژي بومي برآمده از متن دوران و شكلگيري مقاومت مترقي و اصيل در مدار ملي ـ مصدقي آن در برابر حاكميت مسرور از كودتاي سياه و سركوب سرخ، برگ زريني است از تاريخ معاصر اين سرزمين كه بايد مورد كندوكاو قرار گيرد. كتاب خاطرات مهندس لطفالله ميثمي («از نهضت آزادي تا مجاهدين» و «آنها كه رفتند») خاطراتي است از روزهاي مسئوليت، خون، عرق و شرافت جواناني كه هستي خود را زير پاي آرمانهاي بلند انساني ذبح كردند. آنچه در اين خاطرات آشكار به آن پرداخته شده سازماندهي افراد در سازماني است كه با منش برگزيده به كسب صلاحيت پرداختند و با رجوع به متن ايدئولوژيك به ارائه استراتژي در شرايطي پرداختند كه انسداد فعاليتهاي سياسي حاصل از سركوب قيام 15 خرداد بر جامعه سيطره داشت. 1ـ بازخواني حركت مجاهدين در مدار ايدئولوژيك ايدئولوژي اساس مبارزه و زيربناي وحدت تشكيلاتي است. «يكي از نيازهاي اساسي آن زمان، مسئله ايدئولوژي بود. در جستوجوي مطالب كليدي بوديم كه بتوانيم اوضاع را تحليل كرده و به ايدئولوژي راهنماي عمل و راهگشا برسيم.» (ص 156) «عمل، كادرسازي لازم دارد و كادر بدون آموزش ساخته نميشود. اصولاً ملات كار ايدئولوژي است. تا كسي كار تشكيلاتي نكرده باشد با گوشت و پوست و استخوان لمسش نميكند كه ايدئولوژي يعني چه؟» (آنها كه رفتند، ص 318) «از سعيد محسن پرسيدم: اين تناقض (سانتراليسم دموكراتيك) چگونه حل ميشود؟ سعيد محسن گفت: «با آموزش كادرها هميشه بين رهبري و اعضا ملات و چسبي بهنام مكتب وجود دارد و اعضا به اعتبار اين مكتب ميتوانند به رهبري انتقاد كنند و كادرهاي بالاتر به همين اعتبار به اعضا انتقاد كنند. » ( ص 40) مجاهدين بنيانگذار با كشف متد مطالعه و مطالعه روشمند به تبيين تاريخ پرداختند و با رويكرد ويژه به متن ايدئولوژيك براي ارائه يك گفتمان مستقل و بومي كوشيدند.» سعيد محسن ميگفت: «ما ابتدا نميدانستيم روش صحيح مطالعهكردن چيست؟ مدتي بيبرنامه مطالعه ميكرديم... طول كشيد تا مطالعات كاناليزه و برنامهريزي شد يعني به سرنخهايي رسيدند و روي كتابهاي خاصي دقت كردند. در مورد متدولوژي انگيزه پيدا كردند و مطالعاتشان جهتدار شد.» (از نهضت آزادي تا مجاهدين، ص 330) مجاهدين بنيانگذار با حضور در مسجد هدايت و كلاسهاي نهضتآزادي از همه پاتوقهاي دوران براي رشد فكري ـ ايدئولوژيك خود بهره بردند و بهعنوان اعضاي جوان و راديكال نهضتآزادي با پيبردن به نارساييهاي كار ايدئولوژيك در نهضت، به انتقادكردن از آن پرداختند و خود براي رسيدن به رهيافتهاي جديد ايدئولوژيك به كار مكتبي پرداختند. 1ـ1ـ بسترهاي رشد دانش ايدئولوژيك: 1ـ1ـ1ـ مسجد هدايت 2ـ1ـ1ـ سخنرانيهاي ماهانه 3ـ1ـ1ـ كلاسهاي نهضتآزادي بنيانگذاران سازمان بهعنوان فعالان كيفي جنبش دانشجويي سالهاي 42ـ39 تمامي لايههاي مبارزاتي قانوني آن سالها را طي كرده و در كسوت شاگردي آموزگاران دوران ـ آيتالله طالقاني و مهندس بازرگان ـ به رشد دانش ايدئولوژيك خود پرداختند. 1ـ1ـ1ـ مسجد هدايت: آيتالله طالقاني در مسجد هدايت با بر عهدهگرفتن آموزگاري دوران، نسل كيفي جديدي بين دانشجويان و جوانان آن دوره بهوجود آورد و با ارائه تفسيرهاي مترقي از قرآن نقش بهسزايي را در خوانش انقلابي مجاهدين از قرآن ايفا كرد. «مسجد هدايت كانون و پاتوق همه فعاليتهاي ديگر بود و نسل جديدي را بين دانشجويان و انجمن اسلامي بهوجود آورد. حنيفنژاد از كرج به مسجد هدايت ميآمد. قرآني ترجمهشده داشت كه در بين راه ميخواند. خودش را پيشتر براي تفسير آقا آماده ميكرد... [مسجد هدايت] هم محل آموزش بود و هم پاتوق فعاليتهاي سياسي ـ مذهبي. مسجد هدايت بسياري را متحول كرد. آيتالله طالقاني با تمام وجود صحبت ميكرد... وقتي ميگفت «الا ان حزبالله همالغالبون» يا «همالمفلحون» واقعاً لرزه بر بدن آدم ميافتاد و احساس مسئوليت را زنده ميكرد.» (ص 88) حنيفنژاد ميگفت: «شور آقاي طالقاني به تمام اين منبرها ميارزد.» (ص 42) «مسجد هدايت كانال ارتباطي دانشگاه بود. در مسجد هدايت با مسئله قدس و فلسطين آشنا شدم. مسجد هدايت در حفظ و رشد من خيلي نقش داشت. سخنرانيها و جلسههاي اين مسجد آگاهي سياسي و مذهبي را بالا ميبرد و مركز ارتباط بچههاي مبارز و آگاه به شمار ميآمد.» (ص 90) 2ـ1ـ1ـ جلسههاي ماهانه: «يكي از منابع تغذيه انجمنهاي اسلامي دانشجويان و ديگر انجمنهاي اسلامي و در مجموع جنبش مذهبي ايران جلسههاي ماهانه بود. اين جلسهها در منزل آقاي نويد برگزار ميشد. كسانيكه براي سخنراني به اين جلسههاي ماهانه دعوت ميشدند روحانيان روشنفكر و كم و بيش مبارزي بودند. مثلاً مرحوم آيتالله طالقاني دعوت ميشدند. سيد موسي صدر هم يكبار از لبنان آمد و گزارشي ارائه داد.» (ص 40) آنچه اين جلسات را عمق ميبخشيد و آن را از جلسات مرسوم متمايز ميكرد قرارگرفتن محورهاي سخنراني آن در مدار انتشار بود. «آقاي غفاري كه در بازار انتشاراتي داشت سخنرانيهاي اين جلسهها را چاپ ميكرد.» ( ص 41) «اين سخنرانيها با عنوان گفتار ماه به صورت كتاب چاپ شد... يكي از مقالههاي اين كتاب به عنوان «رزاقيت خداوند» بعدها جزو مطالب آموزشي سازمان مجاهدين شد... اگر كسي بخواهد حركت مجاهدين را به درستي ريشهيابي كند بايد كتاب «گفتار ماه» را مطالعه كند. به يقين اين سخنرانيها در رشد زمينههاي فكري حنيفنژاد و سعيد محسن مؤثر بوده است. با شناخت اين جلسهها روشن ميشود كه افرادي همچون حنيفنژاد و سعيد محسن در تمامي فعاليتهاي مذهبي زمان خود حضور داشتند و تحتتأثير دستاوردهاي صاحبنظران عرصه بودند.» ( ص 43) 3ـ1ـ1ـ كلاسهاي نهضتآزادي ايران: تشكيل اين كلاسها در 26 ارديبهشت 1340 با جذابيت مذهبي از جبههملي و موضعگيري شديد ضدسلطنتي باعث جذب جوانان راديكال و مذهبي و ساماندهي آنان درون يك تشكل مذهبي شد و رهبران نهضت با برقراري كلاسهاي شاخه دانشجويي نهضت بسترهاي لازم براي رشد كيفي انديشه جوانان نهضت را فراهم آوردند. «نهضتيها بيشتر از ديگر نيروها از مصدق ياد ميكردند و به او تأسي ميجستند. فرهنگ قرآني و مذهبي آنان از ديگران بيشتر بود و با سلطنت هم درگيري بيشتري داشتند. مشابه همان درگيري كه دكتر مصدق با سلطنت داشت.» (ص 75) «نهضتآزادي شروع به فعاليت و عضوگيري كرد. همه اعضا بچههاي مذهبي بودند. غير از بهروز راد و خواهرش كه مذهبي نبودند. اين دو هم چون نهضت، موضع راديكال داشت و با اصالت و صداقت برخورد ميكرد عضو نهضتآزادي شدند.» (ص 91) «ابتدا در نهضت كلاسي براي ما گذاشته بودند كه اغلب در دانشكده فني تشكيل ميشد.» (ص 92) اما سير همين كلاسها و تحليلگري صرف مسائل سياسي روز، يكي از دلايل به بنبست رسيدن بنيانگذاران سازمان و پيبردن به نارساييهاي ايدئولوژيك، تشكيلاتي و آموزشي درون نهضتآزادي شد. مهندس بازرگان كه در بدو تأسيس نهضتآزادي با كار توضيحي به تبيين ويژگيها و اهداف نهضت پرداخت و آن را اينگونه بيان ميداشت كه «اول اينكه مسلمان هستيم، دوم ايراني هستيم، سوم مصدقي هستيم و چهارم تابع قانون اساسي هستيم. توضيح ميدادند كه ما مسلمان هستيم، اما نه اينكه به اسلام عمل نكنيم و قرآن را براي ثواب در گورستانها بخوانيم. ما ميخواهيم به اسلام و آيههاي قرآن عمل كنيم. ايراني هستيم ولي نميگوييم هنر نزد ايرانيان است و بس. طرز تفكرش با ناسيوناليستهاي ديگر فرق داشت. ميگفت مصدقي هستيم اما نه اينكه او را مثل بت بپرستيم. او را به خاطر مبارزه با استبداد و استعمار دوست داريم. دلايل خود را براي پذيرش رهبري سياسي مصدق بيان كرد.» (ص 71) مهندس بازرگان با اين توضيحات مطالبهاي را در بين جوانان ايدئولوژيك نهضتآزادي بهوجود آورد كه «اگر ما مسلمانيم و خواستار عمل به آيههاي قرآن هستيم، روش تحليل اسلامي ما چيست؟» اين مطالبه به نگارش نامه 9 صفحهاي، 9 نفره ميانجامد كه با مخاطب قراردادن رهبران نهضت، با رويكرد انتقادي به طرح پرسش ميپردازد. «شما كه گفتيد ما مسلمان هستيم پس اسلام ما كجاست؟ در جلسهها كه ما فقط تحليل سياسي ميكنيم و از مذهب به سياست نميرسيم. تفاوت ما با جبههملي در اين زمينه چيست؟ محتواي نامه اين بود كه ما اسلامي ميخواهيم كه در عمل راهنماي ما باشد و ما ميخواهيم تحليل سياسي ـ مذهبي داشته باشيم.» (ص 95) آنچه حنيفنژاد از آموزگاران دوران، خاصه مهندس بازرگان ميآموزد استقلال ايدئولوژيك از شرق و غرب و ارائه تفكر ملي ـ بومي منطبق با شرايط جامعه ايراني است «مطالب مهندس بازرگان همه داخلي و خودجوش بود به ترجمه و آمادهخوري علاقهاي نداشت. مخالف كار ترجمه بود و با ترجمه آثار مصري كه موج كاذب بهوجود ميآورد به شدت مخالف بود.» (ص40) «نكته ديگري كه از صحبتهاي مهندس آموختيم مشكلبودن كار بود، در آن زمان تنها ايدئولوگ مذهبي مورد اعتماد جوانها، مهندس بازرگان بود: تأكيد او بر سختي كار ايدئولوژيك براي ما آموزنده بود... مسئله مهمتري كه ايشان مطرح كرد اين بود كه براي آموزش ايدئولوژيك نبايد از شرق و غرب الگوبرداري كرد. حزبتوده را مثال زد كه از آموزشهاي شوروي براي ايران الگوبرداري ميكرد و به ويژگيهاي ملي و مذهبي ما توجه نداشت... مهندس علاوه بر عرق مذهبي كه داشت و به ائمه اطهار(ع) عشق ميورزيد، عرق ملي هم داشت. ميگفت ما بايد آموزش خاص خود را داشته باشيم و اين نهضت ترجمه كه شروع شده اصيل نيست... اين شكل كار مهندس كه ملي، خودجوش، مذهبي و داخلي بود واقعاً براي ما الگو و راهنماي عمل بود.» (ص 103) انتقاد از نارساييهاي كار ايدئولوژيك ـ آموزشي در نهضت آزادي، نگارش نامه 9 صفحهاي و پاسخهاي مهندس بازرگان، حنيف و ديگر بنيانگذاران سازمان را به اتكاي به خود در نسل جديد و مبارز، تا خودكفاي تيمي ميرساند كه اول خشت بناي آن، كار ايدئولوژيك و مكتبي است. 2ـ1ـ بسط ايدئولوژي مجاهدين بنيانگذار مجاهدين بنيانگذار با پذيرش اسلام به عنوان آرمان رهايي مستضعفين سعي بر زدودن زنگارهاي تاريخي، خرافي و فقهي و طبقاتي از دامان اسلام و كشف اسلام اصيل و بازگشت به صدر اسلام را داشتند و با رد ديدگاه طبقاتي برآمده از تفكرات فقهي به تئوريزهكردن اسلام انقلابي كه پاسخگوي مبارزات انقلابي دوران باشد پرداختند و با تبيين توحيد (برمبناي بندگي خدا و شوريدن بر هر چه طاغوت)، سوسياليسم و ناسيوناليسم (در مدار مصدقي آن) سه وجهي تفكري را ترسيم كردند كه تشكيلات سازمان را بر مبناي آن استوار ساختند. ايدئولوژي مجاهدين را ميتوان در 1ـ رويكرد ويژه به متن ايدئولوژيك 2ـ هدفداري جهان و تكامل اجتماعي 3ـ تبيين تاريخي و تدوين چشمانداز پرشور مبارزات ملتهاي تحت سلطه امپرياليستي 4ـ شناخت ديالكتيكي 5ـ نفي استثمار و پذيرش جامعه بيطبقه توحيدي و 6ـ ضديت با امپرياليسم و سلطه جهاني بسط داد. 1ـ2ـ1ـ رويكرد ويژه به متن ايدئولوژيك: مجاهدين قرآنمحور بودند و مبناي انديشه خود را بر پايه دو كتاب پرمايه قرآن و نهجالبلاغه گذاردند. «حنيف هميشه قرآن كوچك ترجمه معزي در جيبش داشت و مطالعه ميكرد. شبهاي جمعه كه براي تفسير آيتالله طالقاني به مسجد هدايت ميآمد در بين راه، از كرج تا تهران قرآن ميخواند و خود را براي تفسير آقا آماده ميكرد. بچههاي ديگر هم همين رويه را داشتند. هميشه قرآني در جيب ميگذاشتند و اين نوعي سنتشكني بود. من گاهي در دانشكده زنگ تفريح قرآن ميخواندم.» (ص 119) «حنيف معتقد بود بچهها بايد قرآن را حفظ كنند... قرآن در تنهايي مايه استحكام انسان است.» (ص 236) حينف به عنوان ميخ عقيدتي سازمان، تحتتأثير انديشههاي احمد كسروي انگارههاي جدي ضدخرافه داشت و با رد ديدگاه فقهي، كاسبكارانه و ثوابگونه به قرآن به تبيين انقلابي و خوانش مترقي از قرآن و نهجالبلاغه پرداخت. «حنيفنژاد كه از كرج ميآمد شبها نميتوانست برگردد و به كوي دانشگاه ميرفت و معمولاً در اتاق سعيد محسن ميخوابيد. روز جمعه در آنجا كلاس قرآن ديگري داير ميشد و هفت ـ هشت نفر از بچهها درآن شركت ميكردند... اولين كاري كه كرديم اين بود كه قرآن را با هم بخوانيم و با هم روي آيههاي آن فكر كنيم. سوره توبه را شروع كرديم.. بهجاي تفسير، ترجمههاي مختلف را بررسي ميكرديم. با هم بحث كرده و تلاش ميكرديم تا منظور آيه را بفهميم. بيشتر گرايش بچهها اين بود كه از قرآن به خطمشي و تحليل روز برسند و روش تحليل مشخصي پيدا كنند. بعدها هم كه مجاهدين سازمان يافتند از همين بحثهايي كه روي سوره توبه شده بود استفاده كردند و تفسير سوره توبه را نوشتند كه يكي از منابع كادرسازي مجاهدين شد.» (ص 94) «حنيفنژاد خطبه «متقين» (همام) نهجالبلاغه را برايم خواند كه زندگي مرا متحول كرد. هر جا كه ميرفتم، نهجالبلاغه را باز ميكردم و آنچه را از خطبه آموخته بودم بازگو ميكردم. خطبههاي نهجالبلاغه را كه با هم ميخوانديم چنان توضيح ميداد كه مفاهيم آن كاملاً در آدم جا ميافتاد. او بيشتر تلاش ميكرد نفس آدم را بيدار كند و احساس مسئوليت انسان بيدار شود و به جايي برسد كه خودكار و انگيزهمند شود. مثلاً قرآن كه ميخواند روي هدفداري و سمتداري جهان و پديدهها خيلي تكيه ميكرد.» (ص331) «محمد آقا درباره آيه «اَلَذينَهُم عَنِ الَلغوِ مُعرِضوُن» ميگفت: «برخي ميگويند مثلاً شطرنج و مفاسد جاري لغو است. ولي لغو اصلي كه در قرآن آمده اين است كه انسان از كار اصلي دست برداشته و به كار فرعي دست بزند.» (ص 332) رويكرد ويژه و مترقي مجاهدين به متن ايدئولوژيك، قرآن و نهجالبلاغه را از پستوي خانهها به متن اجتماع بازگرداند و زمينهساز مسئوليتپذيري اجتماعي در برابر ظلم و پيوستن جوانان به صفوف مبارزان با تأسي از رهيافتهاي اجتماعي قرآن شد و وقتي من از زندان بيرون آمدم ديدم نهجالبلاغه فيضالاسلام از سال 1350 تا 1352 هشت بار تجديد چاپ شده است در حالي كه تا پيش از سال 50 گرد و خاك ميخورد. در آن سالها دو پديده مهم روي داده بود؛ يكي اينكه قرآن به صحنه آمده بود و بچههاي مجاهدين قرآنهايي با قطع كوچك را در جيب خود حمل ميكردند و آيات را حفظ مينمودند. حتي در دادگاه، يكي از محافظان از من پرسيد «آيه 213 سوره بقره يادت هست؟» يعني او هم ميدانست مجاهدين كدام آيات قرآن را بيشتر ميخوانند. نكته مهم ديگر به صحنهآمدن نهجالبلاغه بود.» (آنها كه رفتند، ص 226) 2ـ2ـ1ـ هدفداري جهان و تكامل اجتماعي: مجاهدين با تبيين سمتداري و هدفداري جهان مبارزه را از بينبردن موانع تكامل بشريت تعريف كردند و با تئوري مخروط تكامل به مباحث خداشناسي و نظم جهاني پرداختند. «پس از سال 42 يادم ميآيد كه حنيفنژاد درباره مقوله خدا خيلي مطالعه ميكرد. وقتي زينال [زينالعابدين حقاني] به زندان شيراز آمد، تحول خوبي در زمينه مقوله خدا با اصطلاحات علمي و تكاملي بهوجود آمد كه ما نام آن را مخروط تكامل گذاشتيم. زينال ميگفت: «جريان تكامل رو به رشد و گسترش است. مثلاً اگر بخواهيم يك شكل هندسي براي اين روند در نظر بگيريم، مثل يك مخروط ناقص است كه دائم در حال رشد است. اگر اضلاع اين مخروط را ادامه دهيم به يك رأس خواهيم رسيد كه آن مبدأ زمان است. اگر كسي تكامل را قبول ميكرد بهناچار نميتوانست بگويد اين تكامل استوانه است و همينطور به جلو و عقب ميرود و گسترش و رشد ندارد. دو ضلع موازي هيچ محل تقاطع و مبدأ زماني با هم ندارند. پس بايد قبول ميكرديم كه شكل هندسي به صورت مخروط ناقصي است. در طول مدت عمر آدم ميبيند كه همه چيز در حال رشد و گسترش است. همه دانشمندان قبول دارند كه جهان عليرغم عينيبودن، تجربيبودن و جهانيبودن، آنتروپي در حال رشد است. اگر به عقب برگرديم به يك مبدأ زمان ميرسيم؛ نقطهاي چون رأس مخروط. آنگاه پيش از آن چه ميشود؟ بالاخره در آن مقطع ميگفتيم اراده خدايي هست. پيش از سازمان نميتوانيم بگوييم نيستي بوده و هستي از نيستي گذر كرده است.» (ص 268) حنيف معتقد بود اگر لحظهاي فكر كنيم اين جهان هدفدار و سمتدار نيست، در زبالهدان تاريخ افتادهايم و همين عذاب است.» (از نهضت آزادي تا مجاهدين، ص 232) «او [حنيفنژاد] قرآن كه ميخواند روي هدفداري و سمتداري جهان و پديدهها خيلي تكيه ميكرد. آيه «افحسبتم انما خلقناكم عبثاً» آيا پنداريد شما را بيهوده آفريدهايم و اينكه شما به سوي ما بازگردانيده نميشويد.» (مؤمنون: 15) يكي از تكيهكلامهاي مستمر قرآني او بود. آيه ديگري كه حنيفنژاد زياد به آن استناد ميكرد آيه «ربنا و ما خلقت هذا باطلاً سبحانك فقنا عذابالنار»؛ پروردگارا اينها را بيهوده نيافريدهاي، منزهي تو پس ما را از عذاب آتش دوزخ در امان بدار (آلعمران: 191) بود» (ص 331) «سال 50 كه در زندان قزلقلعه بودم واقعاً باور داشتم كه اگر ذرهاي از محور تكامل خارج شويم عذاب من همين است. عقبافتادن از مبارزه در راه خدا، خودش عذاب است.» (ص 332) حنيفنژاد در تبيين هدفداري جهان، ايمان به نظم جهان را بر شناخت مقدم ميدانست. «حنيفنژاد تبصرهاي به مبحث شناخت افزود و آن عبارت بود از اركان شناخت. در بحث اركان شناخت به اين برداشت رسيدهايم كه ايمان بر شناخت مقدم است. ايشان [آيتالله بهشتي] گفت: «نميشود ايمان بر شناخت مقدم باشد، هيچ تصديقي بدون تصور نميشود. اول بايد تصور كرد بعد تصديق. مگر ميشود چيزي را نشناخت و همينطوري ايمان پيدا كرد؟» گفتم: «آقاي دكتر، ببينيد ما اگر به نظم جهان ايمان نداشته باشيم اصلاً نميتوانيم شناختي پيدا كنيم. جمعبندي كنيم، دست به استقرا بزنيم و يا قياس كنيم.» كمي تأمل كرد و گفت: «اين يك مورد را من قبول دارم. بله، اگر منظور ما از ايمان، ايمان به نظم واحد جهان باشد اين ايمان بر شناخت مقدم است.» (آنها كه رفتند، ص 229) 3ـ2ـ1ـ تبيين تاريخي: در انديشه توحيدي، مستضعفان وارثان زمين هستند و سمت تاريخ به سوي پيروزي نهايي مستضعفين است. اين نگاه توحيدي در بينش حنيف او را به اين باور ميرساند كه در هيچ برههاي از تاريخ، جريان حق شكست نخورده و باطل پيروز نشده است، بلكه جريان حق به يك پايان مقطعي و كوتاهمدت ميرسد و پس از آن بستري ميشود براي ادامه مبارزه در مداري بالاتر.» تحليل محمد آقا اين بود كه با يك عضو جديد، دو سال بايد كار كرد تا اينكه ديد تاريخي پيدا كند و بپذپرد جريان حق بر باطل در طول تاريخ پيروز بوده و در آينده هم خواهد بود. وقتي به اين مرحله ميرسيد، كادري ميشد كه ميتوانست عمل كند.» (از نهضتآزادي تا مجاهدين، ص 299) مجاهدين بنيانگذار علاوه بر تبيين جهتداري تاريخ كه پيامد آن پيروزي نهايي مستضعفين بر مستكبرين بود و اين سمت تاريخي سلاحي برنده، منطقي و نيرومند در اختيار آنان ميگذاشت به خوانش عميق تاريخ معاصر و جمعبندي دقيق آن نيز پرداختند. جمعبندي محوري بنيانگذاران سازمان از تاريخ مبارزاتي معاصر اين چنين بود؛ علل آنكه مبارزات پيشين به پيروزي نميرسيدند را بايد در 1ـ فقدان رهبري 2ـ عدم پيچيدگي رهبران در عصر پيچيدگي مبارزه 3ـ فقدان سازماندهي و تشكيلات انقلابي 4ـ حرفهاينبودن مبارزان 5ـ عدم نگاه علمي به دانش مبارزاتي كه نتيجه آن حركتهاي بدون استراتژي و خطمشي بود. 6ـ مبارزات گذشته مكتبي و ايدئولوژيك نبودند، كنكاش خود بنيانگذاران سازمان با پيوند جمعبندي تاريخ مبارزات مردم ايران و مطالعه جنبشهاي رهاييبخش در كوبا، ويتنام، فلسطين، الجزاير و... و تدوين جزوه چشمانداز پرشور مبارزه، كشف سنتهاي حاكم بر مبارزه و فهم متد جنبشهاي رهاييبخش پرداختند. «با حنيف مطالعه جزوه «چشمانداز پرشور» و «مبارزه چيست؟» را شروع كرديم. اين جزوه تاريخچه مختصري از پيروزي ملل، مثل ملت ويتنام، الجزاير و يمنجنوبي، چين، شوروي، حركت 15 خرداد و 30 تير را به تصوير ميكشيد. درواقع آن جزوه، چشمانداز پرشوري از مبارزات مردم بود.» (ص 329) آنچه از ميانه اين پيوند تاريخي ما بين جمعبندي مبارزات پيشين مردم ايران و واكاوي جنبشهاي رهاييبخش جوانه زد گذار به سوي مشي پيروز در آن مقطع تاريخي بود. 4ـ2ـ1ـ روش شناخت ديالكتيكي: روش تفكر و تحليل سياسي در سازمان بر اساس ديالكتيك بود. مجاهدين ضمن پذيرفتن چهار اصل ديالكتيك و افزودن ايمان به نظم و هدفداري جهان به تكميل دستاوردهاي ايدئولوژيك خود پرداختند. «[از علي بهپور] پرسيدم «در گروه ايدئولوژيك به چه دستاوردي رسيديد؟» گفت: «ما به اين نتيجه رسيديم كه چهار اصل ديالكتيك را قبول كنيم و يك اصل هم به آن بيفزاييم و آن ايمان به نظم جهان و هدفداري آن است و اين اصل پنجم در كنار آن چهار اصل باشد. اگر اينگونه باشد ديگر ايدئولوژي تكميل ميشود.» (آنها كه رفتند، ص 259) آنان با گشودن سفره ديالكتيك براي تفسير قرآن انگارههاي نويني را مطرح كردند. سعيد محسن معتقد بود وقتي با ديد قرآني با ديالكتيك آشنا شدند، ديالكتيك را تعالي داده و با ديالكتيك تعالييافته درك بهتري از قرآن پيدا كردند. صلاحيت ايدئولوژيك بنيانگذاران در تفسير قرآن آنچنان بود كه تفسيرهاي مترقي مجاهدين از قرآن و نهجالبلاغه مورد قبول روحانيون مشهور حوزوي نيز قرار داشت. «مهندس سحابي نقل ميكرد. پيش از اينكه به زندان عادلآباد بيايد، در بند چهار قصر با آيتالله انواري همبند بود. از قول وي ميگفت: «آيتالله مطهري به ملاقات من آمدند، از پشت ميلههاي زندان به من گفتند مواظب بچههاي مجاهدين باش. جوانان بسيار خوبي هستند. من به ايشان گفتم به لحاظ ديني چطور؟ در پاسخ گفتند «نگران نباشيد، تفسير قرآنشان از من و شما هم بهتر است.» (ص 227) 5ـ2ـ1ـ نفي استثمار و پذيرش جامعه بيطبقه توحيدي: در بستر فهم دوراني از گفتمان مجاهدين بنيانگذار ميتوان به اين باور اذعان نمود كه «خوانش انقلابي و مترقي از دين اگر در مدار مبارزات طبقاتي يا ملي قرار نگيرد باعث تسلط بنيادگرايي و حاكميت ارتجاع خواهد شد و مجاهدين (اوليه) از معدود گروههاي مبارز با انگيزش مذهبي بودند كه توانستند در مدار مبارزات مترقي و ضدامپرياليستي قرار گيرند. مجاهدين بنيانگذار ضمن پذيرش جامعه بيطبقه توحيدي به عنوان جامعه ايدهآل به تبيين استثمار و نفي آن از ديدگاه مذهبي پرداختند. «در جزوه مجاهدين هم جامعه ايدهآل كه جامعه بيطبقه توحيدي بود و نيز ديكتاتوري پرولتاريا (كه بعدها به حكومت متقين تبديل شد يعني همان چيزي كه حنيفنژاد و بنيانگذاران ميگفتند) و پنج مرحله ديالكتيك تاريخ پذيرفته شده بود. بچهها از سير تاريخ تحليلي داشتند و بر اين باور بودند كه شمار زحمتكشان رو به افزايش است و ديكتاتوري پرولتاريا همان دموكراسي راديكال است چرا كه به اين ترتيب اكثريت با محرومان خواهد بود. ما معتقد بوديم اين همان چيزي است كه اسلام ميگويد، يعني حاكميت مستضعفان و در اين پيوند آيههاي آغازين سوره قصص را كه قرآن در آنها به حاكميت مستضعفان بر مستكبران اشاره ميكند شاهد مثال ميآورديم و به آنها استناد ميكرديم و همچنين آيات زيادي كه درباره رشد و گسترش امت واحده بود.» (ص 174) حنيفنژاد با پذيرفتن پنج مرحله ديالكتيك تاريخ (كمون اوليه، بردهداري، فئوداليسم، بورژوازي و سوسياليسم) عامل ثابتي را در اين پنج دوره به عنوان بينهايتطلبي انسان مطرح ميسازد. او معتقد بود «در اين پنج دوره مختلف تاريخ يك عامل ثابتي هست كه انسان است. اين انسان، بينهايتطلب است و در هر دورهاي ويژگي متفاوتي نداشته، بلكه در همه دورهها ويژگي بينهايتطلبياش ثابت بوده است.» (از نهضتآزادي تا مجاهدين، ص 343) حنيفنژاد معتقد بود «اقتصاد اصل نيست و انسان همواره از سيستم و ابزار تبعيت نميكند.» (آنها كه رفتند، ص 205) و بر همين اساس و با بينهايتطلبي انسان به عنوان عامل ثابت پنج دوره تاريخي، چگونگي شكلگيري طبقات را توضيح ميدهد. «حنيفنژاد در جزوه شناخت، اين پرسش را مطرح كرده بود كه در جامعه (كمون) اوليه چگونه طبقات شكل گرفت؟ او با الهام از آيات قرآن درباره امت واحده پاسخ داده بود كه توليد در جامعه اوليه رو به فزوني گذاشت. آنگاه انسان بينهايتطلب در چنين جامعهاي به شكل انحرافي فزونطلب شد و اين فزونطلبي باعث گرديد تا او توليد اضافه بر مصرف را تصاحب كند و بدينسان انحصارطلبي و طبقه بهوجود آمد. تحليل او كاملاً قرآني بود و ما از آن بسيار استفاده كرديم.» (همان) «سعيد محسن در مبحث استثمار با تعريف ارزش اضافي (ارزش اضافي عبارت است از تفاضل ارزش توليد شده به وسيله كارگر و عايدي او از اين ارزش)» (از نهضتآزادي تا مجاهدين، ص456) استثمار را در تصاحب ارزش اضافي و تصاحب ثروتي كه در مقابل آن كاري انجام نشده است معنا ميكند و ناعادلانهبودن نظام سرمايهداري را صرفاً مولود استثمار انسانها ميداند و بر اين باور است كه «در چنين نظامي انسان مورد بحث الزاماً همان كارگر در داخل كارگاهها و كارخانجات نيست بلكه حاكميت خونبار استثمار محدوده وسيعي از اجتماعات بشري را شامل ميشود.» (ص 457) سعيد محسن با ارائه تئوري استثمار مضاعف، معتقد است آنچه باعث تشديد استثمار ميشود از دستدادن رايگان حيات با هر كم و كيفي است «كارگر مقدار اندكي از ارزشي را كه توليد كرده به ازاي چند ساعت اتلاف و فرسودگي حيات خود به عنوان مزد دريافت ميكند. آنگاه همين مزد را كه در اصل شكل جديد حياتش ميباشد، در روابط ظالمانه ديگري (تهيه مايحتاج زندگي) از دست ميدهد و چون از بهداشت و فرهنگ رايگان و... خبري نيست بايد حقوق چند روزه و چهبسا چند ماه را در اين راه خرج كند. بدين ترتيب كارگر با از دستدادن اجباري مزد خود در مراحل گوناگون دچار استثمار مضاعف ميشود... مفهوم استثمار فقط در رابطه با كار و مزد خلاصه نميشود، بلكه از دستدادن رايگان حيات، با هر كم و كيفي و در هر مرحلهاي استثمار عميق و مضاعف را بهوجود ميآورد.» (ص 458) او در نگارش بحث استثمار، كشورهاي نفتخيز و سود بيكران حاصل از فروش نفت را تماماً قبلاً به استثمار مضاعف ميدانست و معتقد بود ساواك، حفاظت نفت را برعهده دارد و عمده درآمد نفت صرف حفاظت نفت ميشود. درواقع فروش هر بشكه نفت ضرر است. (ص 285) او ميگويد «سود بيكراني را در نظر بگيريم كه از نفت عايد امپرياليسم ميگردد. اين سود همان ارزش اضافي يا حاصل دسترنج هزاران كارگر صنعت نفت به اضافه حيات دهها هزار انساني است كه در بخشهاي مختلف زندگي خود را مفت از دست ميدهند از جمله جواناني كه در ارتش به عنوان سرباز توسط امپرياليسم و رژيم وابستهاش، استثمار ميشوند «كار» اين جوانان در راه حفاظت نظامي از منابع و تأسيسات نفتي و ديگر تأسيسسات متعلق به دشمنان خلق مورد استثمار و سوءاستفاده قرار ميگيرد.» (ص459) سعيد محسن با تبيين نفي استثمار از ديدگاه قرآني معتقد است كه اسلام، اهميت ويژهاي براي انسان قائل است و «انسان موجودي است كه نهايتاً صفات خدايي كسب ميكند.» (ص 464) بنابر اين «حيات پرارزش (انسان) به هر طريقي لطمه و صدمه ببيند يا تلف و نابود شود، مخالف با مشي تكامل و متضاد با نواميس آفرينش و خواست خداست.» (ص 465) او ميگويد «قرآن در آيات متعددي با صراحت كامل، حق مالكيت مطلق و تصرف و جعل و وضع را براي خدا و حق بهرهگيري (تصرف محدود) را براي همه خلق اعلام كرده است.» (همان) سعيد محسن سپس نتيجهگيري ميكند كه در جوامع طبقاتي به علت حاكميت خونبار استثماري هر كاري در جهت تشديد بهرهكشي است و «وجود فحشا، دزدي، جنايت و آلودگيهاي گوناگون اجتماعي دقيقاً معلول حاكميت مناسبات استثماري است.» (ص460) او معتقد است «آنگاه كه فقري دردناك بر اكثريت حاكم است، فروش خون، ناموس، اولاد و... امري است عادي زيرا نظام استثماري، نظامي است كه اين ارزندهترين و گرانبهاترين عناصر وجودي انسان را اجباراً بيمقدار و بيارزش ميكند.» (همان) سعيد محسن كه در پس زندگي و تحصيلات اقشار روشنفكر و تحصيلكرده، حاكميت خونبار استثمار و رنج رنجكشيدگان جامعه را ميبيند، وظيفه روشنفكران را مبارزه براي برهمزدن رنج طبقاتي ميداند كه اگر چنين نكنند «اجباراً در چنين مناسباتي حل شده و نهتنها در بقا و دوام آن (در حد خود) سهيم ميشوند بلكه شخصاً به بهرهكشي ديگران آلوده بوده و آلودهتر هم خواهند شد، زيرا در تمام مدت تحصيل خود از حاصل كار و دسترنج مردم استفاده كردهاند. مردمي كه با پرداختن مالياتهاي مستقيم و غيرمستقيم (كه همان حياتشان است) مخارج تحصيل آنها را تأمين ميكردند. براي نمونه زندگي يك پزشك را در نظر بگيريم، بر اساس ارقامي كه ارائه شد يك پزشك براي تحصيلات دانشگاهياش حدود 500 هزار تومان خرج دارد كه دولت ميپردازد. بديهي است كه اين پول به جامعه تعلق دارد. لذا پزشك مزبور تمام تحصيلات و مخارجش را به مردم مديون است. از طرف ديگر با يك حساب ساده ميتوان گفت اگر كارگري در مدت عمرش حدود 20 سال كار كند تقريباً 100 هزار تومان مزد ميگيرد يعني عمر خود را به 100 هزار تومان ميفروشد. بنابراين تحصيلات پزشك مزبور به قيمت حيات و خون پنج كارگر تمام شده است. حال اگر تمام زندگي خود را در راه برانداختن نظامي كه در آن استثمار حاكم است فدا كند تازه به مثابه اين است كه دين يك نفر را ادا كرده. لذا جانبازي در راه خلق و در جهت براندازي نظام استثماري تنها راه اداي دين، امري ضروري است. از اين رو روشنفكران جامعه به تودههاي عظيم محروم تعلق دارند.» (ص 462) مجاهدين استثمار و تضاد طبقاتي را زاينده تمامي مشكلات و ناهنجاريهاي اجتماعي ميدانستند و استثمار را متضاد با تكامل بشريت تعبير ميكردند و با جانسختي و جانكندن براي برپايي يك جامعه آرماني بيطبقه تلاش كردند. آنان با تبيين جامعه بيطبقه توحيدي، مطالبهاي را در جامعه شكل دادند كه با تودهايشدن انقلاب در ماههاي آخر منتهي به سال 57 اين مطالبه آرماني، خواستهاي بيبازگشت در ميان انقلابيون ايران شد. 6ـ2ـ1ـ ضديت با امپرياليسم: برخلاف برخي از روحانيون و جريانهاي مذهبي كه امپرياليسم را فاقد ايدئولوژي ميدانستند و تمام اهتمام خود را در مقابله با كمونيسم معطوف ميكردند، مجاهدين بنيانگذار مبارزه با امپرياليسم را يكي از اصول اساسي خود و بيتفاوتي در برابر آن را تأييد عملي امپرياليسم و مشاركت در بهرهكشي جهاني ميدانستند. «عدهاي فكر ميكنند كمپانيهاي نفتي، ايدئولوژي ندارند، اينها اشتباه ميكنند. امپرياليسم، ايدئولوژي و فرهنگ خاص خود را دارد و از مباني اساسي خود دستبردار نيست... اين نحوه نگرش به امريكا و امپرياليسم (كه آن را فاقد انسجام و ايدئولوژي ميداند)، خود زمينهساز كودتاي 28 مرداد و سازش كمپديويدي است. خيلي از روحانيان هم همين سادهانديشي را داشتند و از سوي امريكا و انگليس خطري احساس نميكردند.» (ص 110) مجاهدين بنيانگذار با تبيين رابطه ميان رژيم پهلوي و امپرياليسم به نقش اين رابطه در استثمار مردم ايران پرداختند و رژيم شاه را به دليل ارتجاعيبودن، مشاركت در سركوب جنبشهاي رهاييبخش و پيوستن به كمپ امپرياليسم محكوم به زوال ميدانستند و به حمايت از دفاع مشروع سازمانهاي انقلابي عليه حاكميتهاي مستبد و خونريز وابسته به امپرياليسم پرداختند. 3ـ1ـ آموزش ايدئولوژيك: حنيفنژاد عدم آموزش ايدئولوژيك را يكي از ضعفهاي نهضتآزادي ميدانست و خود، آموزش را مبناي تشكيل سازمان و تربيت كادر قرار داد. «حنيفنژاد ميگفت عمل صالح ما اين است كه كلاس آموزشي تشكيل دهيم، ما بدون آموزش نميتوانيم كادرسازي كنيم و كار را ادامه دهيم. تجربه نهضتآزادي را بهطور عميق درك كرده و از آن عبرت گرفته بود و از آنجا به اين نياز رسيده بود.» (ص 105) «در زمينه آموزشهاي سازمان حنيفنژاد ميگفت: «در آموزشها، يك راه انبيا داريم و يك راه بشر. روي قرآن، نهجالبلاغه، پرتوي از قرآن، كتابهاي مهندس بازرگان و آيتالله مطهري كار ميكنيم كه اينها راه انبيا را نشان ميدهد.» راه بشر را هم تقسيمبندي كرده بود. در زمينه اقتصاد، كتاب «اقتصاد به زبان ساده» بود. تحليلهاي سياسي و روش تفكر هم بر اساس ديالكتيك بود. علم را هم از كتابهاي پلانك ميگرفتند.» (ص 320) «روش آموزش حنيفنژاد به اين صورت بود كه مسائل استراتژيك و سياسي را در كادر آيات قرآن بيان ميكرد.» (آنها كه رفتند، ص 420) آموزش ايدئولوژيك براي حنيف از چنان اهميت ويژهاي برخوردار بود كه حتي در زندان و در آستانه شهادت نيز از آموزش كادرها غافل نماند و از هر فرصتي براي آموزش استفاده ميكرد. حنيفنژاد از جلوي در سلول ما رد شد. پنجره را باز كرد و سركي به درون كشيد و گفت: «جملهاي كه ميهندوست در دادگاه گفت درست نبود.» ميهندوست در دادگاه گفته بود: «ما مسلمانيم، اما ماركسيسم را قبول داريم.» حينفنژاد گفت: «ميهندوست بايد به اين صورت ميگفت كه ما ماركسيسم را به عنوان يك تجربه انقلابي قبول داريم، مثل تجربه چين، شوروي و كوبا.» محمد آقا در اين فرصت كم رهنمودي به من داد كه از اين به بعد به اين صورت نقل كنيم رهنمودش رهگشا بود، چرا كه ما مسلمان بوديم و براي خودمان ايدئولوژي اسلامي داشتيم و هر تجربهاي را در كادر ايدئولوژي خودمان بررسي ميكرديم، از جمله تجربه انقلاب شوروي، چين و كوبا.» (ص 91) 4ـ1ـ شهادت بنيانگذاران و رسالت ناتمام: شهادت بنيانگذاران سازمان هر چند به تثبيت مبارزه مسلحانه به عنوان مشي پيروز و رهاييبخش آن دوران كمك شاياني كرد و باعث شناخت جامعه از نيروهاي پيشرو و اعتماد به پيشتازان مبارزه و نهادينهشدن آرمانها و اهداف سازمانهاي انقلابي در جامعه گرديد، اما شناخت مجاهدين و نشر دستاوردهاي سازمان در سطح عمومي مشكلاتي را به همراه داشت. «انتشار دستاوردها عوارضي هم در بر داشت؛ خوشبختانه سازمان بقاي تشكيلاتي پيدا كرد اما با واكنشهايي نسبت به دستاوردها روبرو شد. سازمان بدون حنيفنژاد، سعيد محسن، عسگريزاده، بديعزادگان، مشكينفام، باكري و... توان مقابله با اين مشكلات را نداشت. واقعيت اين بود كه اين دستاوردها براي آموزش كادرها بود نه انتشار در سطح عموم. به همين دليل فشار ايدئولوژيك روي باقيمانده سازمان خيلي زياد شد. حنيفنژاد هم پيشبيني كرده بود كه اگر كار ايدئولوژيك ادامه پيدا نكند ارتجاع حتماً مسلط خواهد شد.» (ص 82) در حالي كه سازمان مجاهدين تا سال 52 تقريباً تمامي كادرهاي همهجانبه خود را از دست داده بود و در سال 54 كاظم ذوالانوار نيز به دست ساواك به شهادت رسيد و رژيم سور كيفيكشان نسل كيفي مبارزان را به راه انداخت، اختلافهاي ايدئولوژيك درون سازمان نيز هويدا شد تا جايي كه «بعد از شهادت رضا در 25 خرداد 52، چند ماهي نگذشت كه در شهريور ماه همه اعضاي مركزيت و كادرهاي درجه يك، گردهمايي تشكيل داديم. در نشست كرج به اين نتيجه رسيديم كه بايد آموزشهاي ديني در سازمان متوقف شود. سيد (نام سازماني بهرام آرام) ميگفت: «به اين نتيجه رسيديم كه وظيفه اصلي ما اين است كه سازمان را در برابر ساواك، امپرياليسم، صهيونيسم و ارتجاع حفظ كنيم. همچنين به اين نتيجه رسيديم كه با آموزشهاي ديني، 17 نظر بنيادين پيدا ميشود كه به دنبال آن 17 انشعاب كه بار مسلحانه هم دارد بهوجود ميآيد و به جان هم خواهند افتاد. به خاطر حفظ وحدت در چنين سازمان نظامي بايد آموزشهاي ديني و قرآني را كنار بگذاريم.» (ص 385) در سال 52 حركت شتابان مجاهدين در مدار ايدئولوژيك به نيازهاي فراتر از پاسخهاي زمانه رسيده بود. اينكه رابطه خدا با پديدهها چيست؟ «به لحاظ تاريخي كشف همين مسئله كار پيشتازانهاي بود و كشف آن مديون شتابي بود كه مجاهدين در حركتشان داشتند و به جايي رسيدند كه آموزشهاي جاري پاسخگو نبود. به مرحلهاي از عرفان رسيده بودند كه ميخواستند از خدا مدد بگيرند ولي راهكار آن را نميدانستند.» (ص 387) پاسخ به اين نيازهاي فراتر از زمان بدون حضور بنيانگذاران ممكن نبود. دسترسي به ديگر قطبهاي ملي ـ مذهبي هم در شرايطي كه سازمان به صورت مخفيانه در حال مبارزه بود به آساني امكانپذير نبود. «در ماههاي آخر به اين نتيجه رسيده بودم كه جريان را به آقاي طالقاني بگويم، كه گامهايي هم در جهت ملاقات برداشته شد. مشكلات هم يكي دو تا نبود.» (ص 391) اما در نهايت از دين و آموزشهاي مذهبي تلقي تفرقه شد، متن ايدئولوژيك به عنوان وحدت و ملات كار به دليل حفظ سازمان كنار گذاشته شد. «وقتي آموزشهاي مذهبي نباشد، آموزشهاي ماركسيستي جايگزين شده و ميگويند ماركسيسم هم علم است، علم مبارزه... اول آموزش قرآني متوقف و سپس برخورد علمي آغاز شد. علم هم ابتدا علم با تعريف ماكس پلانك در كتاب «علم به كجا ميرود؟» و علم فطري بود. يعني در برخورد با هر حادثه تأمل كنيم و با هم فكر كنيم... بعد هم به جاي اين علم، علم مبارزه يعني ماركسيسم جايگزين شد و بالاخره شهرام گفت: «چيزي علم است كه مادي باشد يعني ملموس باشد و در هوا نباشد و عينيت داشته باشد.» (ص 389) روند تدريجي تغيير ايدئولوژي در سازمان كه از سال 1352 با شهادت رضا رضايي و نقشآفريني تقي شهرام آغاز شده بود، در سال 1354 با به شهادترساندن كادرها و اعضاي مسلمان سازمان به كودتاي خونين ايدئولوژيك تبديل شد و جريان مترقينماي كودتاگر به جاي انشعاب و جدايي از يك سازمان اصيل مذهبي عملاً دست به استحاله آن زد. اقدام قبيحي كه محكوميتهاي شديدي حتي در جبهه چپهاي اصيل و ملي به همراه داشت. اما خيانت كودتاگران محدود به دستاوردهاي سترگ سازمان نماند و كل جريان روشنفكري مذهبي ايران را در بر گرفت و نقش فرادستي روشنفكران مذهبي را در سپهر مبارزات سياسي كشور تحتتأثير قرار داد و كساني كه تا پيش از آن نقد آرا و افكار حنيفنژاد را در صلاحيت خود نميدانستند، با چوب التقاط كل جامعه روشنفكري مذهبي را راندند و آنان را به عدم شناخت صحيح از دين متهم كردند. بار رسالت تاريخي بنيانگذاران سازمان كه ماحصل سالها جانفشاني، رنج و شرافت بود به دليل عدم امتداد كار جدي ايدئولوژيك پس از شهادتشان ناتمام ماند. منابع: ـ خاطرات لطفالله ميثمي، از نهضت آزادي تا مجاهدين، 1386، نشر صمديه، چاپ پنجم، 1386. ـ خاطرات لطفالله ميثمي، آنها كه رفتند، 1389، نشر صمديه، چاپ سوم، 1389.
|
||||