گزیده ▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪
|
چشم انداز ایران - شماره 89 دي و بهمن 93
مجاهدين آواره بازخوانی حرکت مجاهدین بنیانگذار در مدار استراتژیک و سازماندهی محمد كريمي – بخش دوم منابع فکری و عناصر سازنده نظام اندیشه مجاهدین بنیانگذار چه بود؟ این پرسش محوری در بخش نخست این نوشتار به بحث گذاشته شد. نویسنده در تبیین منابع فکری مجاهدین اولیه، بسترهای رشد فکری مجاهدین را مورد کاوش قرار داد و سپس طی شش محور (رويكرد ويژه به متن قرآن؛ هدفداري جهان و تكامل اجتماعي؛ تبيين تاريخي و تدوين چشمانداز پرشور مبارزات ملتهاي تحت سلطه امپرياليستي؛ شناخت ديالكتيكي؛ نفي استثمار و پذيرش جامعه بيطبقه توحيدي؛ ضديت با امپرياليسم و سلطه جهاني) به بحث پیرامون بنیانهای اصلی تفکر مجاهدین پرداخت. در بخش دوم این پژوهش که در ادامه تقدیم خوانندگان میشود، محمد کریمی به بازخوانی حرکت مجاهدین بنیانگذار در مدار استراتژیک پرداخته و راهبرد مجاهدین را در یازده محور مورد بحث قرار داده است. در بخش پایانی مقاله نیز سازماندهی و مدل تشکیلاتی مجاهدین بنیانگذار طی پنج محور به تفصیل مورد بحث قرار گرفته است.
2. بازخواني حركت مجاهدين در مدار استراتژيك استراتژي، ساحت چگونگي رسيدن به آرمانها و اهداف و مدل تحقق پيشبرد مطالبات است. مجاهدين بنیانگذار معتقد بودند آنچه از خيزش يك خوانش عميق مطالعاتي برميآيد ارائه راهبردي و استراتژي بومي برآمده از متن دوران است. حنيف معتقد بود نظم تشكيلاتي درون يك سازمان انقلابي بدون استراتژي صحيح ناممكن است. آنچه در پرداخت استراتژي بنیانگذاران سازمان داراي اهميت تاريخي است جهتگيري كلي استراتژي آنان است كه به سمت آرمانها و ارزشهاي تمامدورانی است. تبيين استراتژي مجاهدين را ميتوان در 11 محور بازخواني كرد: 1. 2 . كسب صلاحيت ـ فاز صفر: پس از قيام خرداد 42 و سركوب خونين آن توسط رژيم، حنيفنژاد به اين جمعبندي ميرسد كه رژيم فاز مبارزه را تغيير داده و مبارزات سياسي صرف در چارچوب مبارزات رفرميستي گذشته ره به جايي نخواهد برد و بايد با اتكا به خود راهي نو را درنورديد. مرحوم حنيفنژاد در مينيبوس، در راه بازگشت به تهران [پس از ديدار با روحانيون در قم] گفت: «ميداني لطفي بايد به خودمان تكيه كنيم. از روحانيانهم كاري برنميآيد. اين جمله خيلي معنا داشت. پیشازاین گفتم شهيد حنيفنژاد در سازماندهی انجمنهاي اسلامي دانشجويان، از تمامي روحانيون روشنفكر استفاده كرد. آقايان جعفري، مطهري، طالقاني، جزايري، شبستري، غفوري، بهشتي و... همه اینها را ديده بود و به اين نتيجه رسيده بود كه بايد به خودمان تكيه كنيم و اين تحليل جديدي بود. ضمن اينكه روحيه نفي ديگران را نداشت به اين نتيجه رسيده بود. در فاصله سالهاي 39 تا 42 دائم باهمه برخورد و ارتباط داشت و سعي ميكرد از همه نيروها استفاده كند ولي مبارزه در آن شرايط عمق بيشتري ميطلبيد و بايد از كادرهاي آن زمان كه بيشتر جنبه علمي داشت فراتر ميرفت.»(از نهضت آزادی تا مجاهدين، ص 164) حنيفنژاد كه در سال 42 به دليل فعاليتهاي دانشجويي دستگير و روانه زندان ميشود، پس از آزادي از زندان با جمعبندي فرازهاي مبارزاتي گذشته و با طراحي فاز صفر براي نسل جديد مبارزان ميگويد: «ما فعلاً صلاحيت نداريم اما صلاحيت كسب صلاحيت را خواهيم داشت.» اين انگاره كيفي حنيفنژاد نشان از آن دارد كه او بهعنوان يكي از كيفيترين فعالان دانشجويي 42 ـ 39 كه مسئوليت همزمان انجمن اسلامي دانشجويان و شاخه دانشجويي جبهه ملی و نهضت آزادی در دانشكده كشاورزي دانشگاه تهران را عهدهدار بود نه مبتلا به غرور كاذب است و نه بهعنوان يك مسلمان مبارز از خودكمبيني رنج ميبرد. بنیانگذاران سازمان با كوشش وسيع به كسب صلاحيت همهجانبه تئوريك، پراتيك، اخلاقي و... پرداختند. حنيفنژاد معتقد بود مردم نشان دادند صلاحيتهاي زيادي دارند كه براي فهم آن بايد كسب صلاحيت كرد. او [حنيفنژاد] معتقد بود بايد كار فكري كرد، شناخت داشت و ميگفت: «بدون تئوري نميتوان عمل كرد... آنها در همان كار تئوريك جدي بودند و جلو رفتند و چند سال كار مكتبي كردند... آنها درزمينه تئوري كار كردند، كادرسازي كردند و تعداد زيادي شدند. صلاحيت ارائه استراتژي را پيدا كردند.» (ص 294) 2. 2. استراتژي قطبها: هرچند بنیانگذاران سازمان به عملكرد تشكيلاتي و نبودآموزش در نهضت آزادی انتقاداتي داشتند و پس از خرداد 42 به اين باور رسيدند كه مبارزه در كادر نهضت آزادی و در مدار رفرميستي گذشته دستاوردي نخواهد داشت و سرانجام با انشعاب از نهضت آزادی، تغيير فاز مبارزه را پيريزي كردند؛ اما نگاه آنان به موسپيدان مبارزه همواره توأم با احترام بود. بنیانگذاران خود را در جايگاه شاگردي مهندس بازرگان و آيتالله طالقاني ميدانستند و حنيفنژاد تئوري قطبها را مطرح كرده بود. او معتقد بود بزرگاني چون آيتالله طالقاني و مهندس بازرگان، سرمايههاي انقلاب هستند. حنيف ميگفت: «مهندس بازرگان يك سرمايه مبارزاتي است، در هر مقطعي از زندگي مبارزه ميكرد و عنصر صادقي است. ما نميخواهيم او چريك شود. وقتي مبارزه مسلحانه شروع شود توقع داريم كه بگويد من اینها را ميشناسم. حتي تأييد هم لازم نيست.» او ميگفت: مشكل اوليه تمام مبارزات چريكي ناشناختهبودن در بين مردم است. بايد جريانها و آدمهاي صادقي در بين مردم باشند كه آنها را معرفي كنند و بگويند ما آنها را ميشناسيم. اين موضوع خيلي مهم است. (ص 335) «حنيفنژاد در طراحي استراتژي قطبها پيشبيني كرده بود ما بايد با قطبهايي پيوند بخوريم كه بيش از هر چيز مؤمن، مذهبي، سياسي و مردمي هستند و بهمحض اينكه كار چريكي شروع شود بگويند اینها آدمهاي سالمي هستند، وابستگي به خارج نداشته و سوابق مبارزاتي هم دارند. در اين مسير مردم به آنها اعتماد كنند. الحق والانصاف اين استراتژي موفق بود.» (آنها كه رفتند، ص 381) 3. 2. حلقه مفقوده؛ حلقه واسط: مجاهدين بنيانگذار در جمعبندي فرازهاي مبارزاتي پيشين به حلقههاي مفقودهاي ميرسند كه نميتوانست بين سه جريان ريشهدار ملي ـ مذهبي و چپ عدالتخواه و مستقل پيوند برقرار كند و آنان بر اين باور بودند كه بايد با كسب صلاحيت و بهدستآوردن شايستگيهاي لازم حلقه واسط و نقطه اتصال سه جريان مبارزاتي ريشهدار در ايران شوند، نكتهاي كه فرخ نگهدار بعدها گفته بود بيان واقعي خطمشي مجاهدين بود: «مجاهدين حلقه اتصال بين مليها، مذهبيها و جريان چپ بودند و اگر تحولات سال 54 انجام نميشد ميتوانستند ايران را نجات دهند.» (ص 239) 4. 2. شناخت استراتژيك از تشكيلات سراسري: مجاهدين معتقد بودند برخي از سازمانها و اصناف داراي تشكيلات سراسري در ايران هستند كه بدون شناخت دقيق از آنان امكان ارائه استراتژي صحيح مقدور نيست. مجاهدين، معلمان، روحانيون، بازار، ارتش و برخي ديگر از سازمانها را داراي شبكه گسترده سراسري و فراگير ميدانستند كه در مناسبات اجتماعي ـ سياسي تأثيرگذارند. «... بعد كه وارد ارتش شدم، به اين نتيجه رسيدم شناخت ارتش، مهمتر از آشنايي با سلاح است. متوجه شدم ارتش بزرگترین تشكيلات ايران است و بدون شناخت آن نميتوان در استراتژي به عمل سنجيدهاي دست يافت. پيش از آن با محيط و سلسلهمراتب بازار آشنا شده بودم. با روحانيت هم از ابتدا مأنوس بودم كه آنهم تشكيلات فراگير و سراسري است. بعدها نيز در شركت نفت استخدام شدم كه بزرگترین شبكه اقتصادي ايران است. اين سازمانها در ايران مؤثر و بانفوذند و اگر كسي شناخت دقيقي از آنها پيدا كند ميتواند استراتژي مناسبي اتخاذ كند.» (از نهضت آزادی تا مجاهدين، ص 262) «ما ميبايست شناخت دقيقي از جنبش كارگري و شرايط كارگران در ايران ميداشتيم. از اهداف اين حركت شناخت، پيوند و درك موقعيت جنبش كارگري بود. ما بايد با همه طبقات مردم پيوند ميخورديم، زيرا خود را يك جنبش مردمي جوشيده از دل مردم ميدانستيم.» (آنها كه رفتند، ص 411) مجاهدين سعي داشتند با شناخت ويژگيهاي اصناف و سازمانهاي سراسري در ايران و لحاظكردن اين ويژگيها در تدوين استراتژي خود به ارائه راهكارهاي بنيادين بپردازند. 5. 2. استقلال استراتژيك: استقلال استراتژيك و حاكميت ملي انگارههاي جداييناپذير در بينش بنیانگذاران سازمان است و زماني كه در رويارويي با رزمندگان فلسطيني، عدهاي از فلسطينيها به اصغر بديعزادگان كه مسئول گروه مجاهدين در پايگاههاي الفتح بود ميگويند اگر بخواهند در ايران يا خليجفارس عملياتي داشته باشند آيا مجاهدين به آنها كمك ميكنند. «شهيد بديعزادگان پاسخ مختصر و پرباري داده بود كه شما اگر به ما كمك كنيد و ما خودكفا شويم اين بهترين كمك به خود شماست يعني حاضر نشده بودند در كادر خطمشي فلسطينيها كار كنند و وابسته به انقلاب فلسطين شوند... آنها از اين برخورد بديعزادگان خوششان آمده بود و گفته بودند هر انقلابي بايد همينطور باشد.» (از نهضت آزادی تا مجاهدين، ص 267) مجاهدين استقلال خود را در برابر سازمانهاي آزاديبخش ديگر كشورها نيز حفظ كرده بودند. «يكي از ويژگيهاي سازمان اين بود كه وابستگي را قبول نداشت. به نظامهاي انقلابي و حتي به سازمانهاي انقلابي هم نميخواست وابسته شود. گرچه انقلاب فلسطين را اصيل ميدانست و خط پيوند با اين انقلاب را داشت ولي نميخواست محدود به خطمشي انقلاب فلسطين و عامل تشكيلاتي آنها شود چون انقلاب ايران ويژگيهايي داشت كه فلسطينيها آن را درك نميكردند.» (ص 367) اين استقلال استراتژيك برآمده از ايدئولوژي مستقل مجاهدين و تفكرات بديع و نوين حنيفنژاد بود كه مجاهدين را با وجود همكاري تنگاتنگ تشكيلاتي با سازمانهاي رهاييبخش در فلسطين و همچنين در كشور از آنان مستقل نگاه ميداشت. «مجاهدين در تقسيمبنديهاي كلاسيك نميگنجيدند كه مثلاً بگوييم مشي كلاسيك حزب توده يا در مقابل آن، مشي چهگوارا يا مشي چريك جدا از توده، يك مشي ديگر است بلكه شق ثالثي بودند؛ بومي و مختص به خود.» (آنها كه رفتند، ص 381) 6. 2. پيوند با تودهها و مبارزه تودهاي: هرچند نميتوان تأثير فضاي انقلابي حاكم بر جهان و هژموني سلاح در خروشهاي رهاييبخش را بر استراتژي و خطمشي مجاهدين ناديده انگاشت، اما آنچه استراتژي مجاهدين را بومي و مختص به خود آنان ميكند و داراي اهميت تاريخي و تمامدورانی است، نگاه بینانگذاران به مقوله مبارزه است. برخلاف ديگر انقلابهاي جهان كه در آن پيشتازان مبارزه پس از سرنگوني رژيمهاي دستنشانده بهعنوان آلترناتيو حكومتهاي خود به قدرت ميرسيدند، بنیانگذاران سازمان معتقد بودند بايد با پيوند با تودهها، تثبيت سازمان در ميان مردم و عمل انقلابي بهمثابه كاتاليزوري باشد كه مبارزه تودهاي، درازمدت و مكتبي را پيريزي كنند كه سازمان مجاهدين نيز بخشي از اين مبارزه تودهاي عليه رژيم شاه باشند. «صمد ساجديان داماد خانواده رضايي و آن زمان همسر فاطمه رضايي بود. در زندان برايم تعريف ميكرد كه من ميديدم مهدي رضايي ساعتها مينشيند و مينويسد. از او پرسيدم چه مينويسي؟ گفت: آنچه را كه احمد و رضا به من آموختهاند ميخواهم به زبان ساده بنويسم تا بتوانم با مردم محروم و عادي همزبان شده و پيوند برقرار كنم.» هنر يك انقلابي اين است كه بتواند با تودهها پيوند بخورد. حضرت موسي (ع) در دعا ميگويد «رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي* وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي* وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِي * يَفْقَهُوا قَوْلي.» (طه: 28 ـ 25) از خدا توانايي را ميطلبد كه تودهها حرف او را بفهمند.» (ص 114) مجاهدين معتقد بودند بايد با شكستن تور پليسي ـ امنيتي رژيم، استراتژي قيام شهري را محقق سازند و مردم را عليه رژيم بسيج كنند. مجاهدين ميگفتند: «ما بايد تور پليسي را بشكنيم تا تور پليسي نشكند هيچ استراتژي عملي نخواهد شد.» به همين دليل قيام شهري را مطرح كردند كه مأموران ساواك و رجال منفور را ترور كنند و برخي اماكن را آتش بزنند و به دنبال آن ارتش مجبور ميشود در شهرها حکومتنظامی اعلام كند و با مردم درگير شده و مردم هم متقابلاً درگير ميشدند.» (از نهضت آزادی تا مجاهدين، ص 381) هرچند استراتژي قيام به دليل فضاي امنيتي ايجاد شده پس از حماسه فداييان در سياهكل محقق نشد اما مجاهدين با پيوند با دانشجويان و آموزش آنان نقش عمدهاي را در تودهايشدن مبارزه در سالهاي منتهي به انقلاب 57 ايفا كردند. «وقتي نيكسون از كنار دانشگاه آريامهر (شريفواقفي كنوني) و نيز خوابگاه دانشگاه تهران ميگذشت عليه او تظاهرات و سنگپراني شده بود. ساواك هم بسياري را دستگير كرد. بهاینترتیب موج دانشجويان به زندان راه پيدا كرد. آنها با عنصر مجاهد پيوند ميخوردند و با كولهباري از تجربيات و يك قرار مخفي آزاد ميشدند و از اين طريق با سازمان ارتباط ميگرفتند. ساواك با دستگيري آنها ضربه سختي به خودش زد و به دست خود موجبات تودهايشدن جنبش مسلحانه را در سطح دانشجويي فراهم كرد... در زندان كادرهاي زيادي آماده آموزشدادن به دانشجويان بودند.» (آنها كه رفتند، ص 132) «ما مدام روي تثبيت مبارزه، خطمشي مسلحانه و درجه تثبيت سازمان بحث ميكرديم، اينكه ما در تودهها تثبيت شديم يا چريك جدا از مردم هستيم؟ از تحليل بازجوييها به اين نتيجه رسيده بوديم كه ساواك قبول كرده مجاهدين در بين دانشجويان تثبيت شدهاند. خبرهايي كه خود ما از دانشگاه داشتيم حكايت از همين نگرش داشت و ديگر اينكه از شهداي مجاهدين اسطورههايي ساخته بودند. در زمستان 52، آقاي رجايي به من گفت دكتر اقبال در مجلسي گفته «مجاهدين در بين دانشجويان تثبيت شدهاند و اگر به 10 ميليون دانشآموز نيز پيوند بخورند ديگر نميتوان جلوي گسترش آنها را گرفت» يعني چشمههايي از اين پيوند را ديده بودند.» (ص 380) 7. 2. جبهه متحد ضدامپرياليستي: پس از شهريور 50 و بازداشت سران سازمان مجاهدين كه حدود يك سال پس از حمله فداييان به پاسگاه سياهكل اتفاق افتاد، به فهم رژيم از گسترش مبارزات حرفهاي ـ ايدئولوژيك انجاميد. هرچند ساواك سعي داشت با دامنزدن به اختلافهاي مبارزان مذهبي و ماركسيست از شعلهورشدن مبارزات حرفهاي جلوگيري كند، اما هوشمندي مبارزان توطئه ساواك را ناكام گذاشت و زماني كه رئيس دادگاه حنيفنژاد در راستاي توطئه اختلافنظر او را درباره ماركسيستها جويا ميشود، او پاسخ ميدهد: «وقتي با سرمايهداري و امپرياليسم روبرو هستيم تضاد با ماركسيستها جنبه فرعي دارد و بايد به اولويتها توجه كرد.» (ص 106) «بازجوهاي ساواك ابتدا فكر كردند چه خوب است اين نيروي مذهبي را كه به زندان آمده، با ماركسيستها همبند و همسلول كنند تا از درگيري آنها شايد چيزي عايد ساواك شود. هم خودشان تضعيف ميشوند و شايد با پيدايش جنگ بين مذهب و ماركسيسم گزارش اطلاعاتي از رقيب به دست ساواك برسد؛ ولي به علت تجربه، پختگي بچهها و كار كادرسازي كه شده بود و همچنين بينشي كه از مطالعه گذشته به دست آورده بودند ساواك در هدفش موفقيتي به دست نياورد.» (ص 55) برخوردهاي استراتژيك و غيرفلسفي مجاهدين مذهبي و فداييان ماركسيست در زندان كه نشأتگرفته از بينش صحيح، جمعبندي دقيق فرازهاي مبارزات گذشته و همچنين درك درست آنان از شرايط دوران بود، زمينه اتحاد استراتژيك دو سازمان در ميدان مبارزه را فراهم آورد و با ساماندهي جبهه متحد ضدامپرياليستي و طراحي عمليات مشترك بين دو سازمان شتاب مبارزه عليه رژيم و حاميانش شدت يافت. «من بر اين باورم كه بنیانگذاران به شعار «وحدت در ميدان عمل» حتي با ماركسيستها پايبند بودند و اين را از مبارزان فلسطيني آموخته بودند.» (ص 189) گيرنده دستساز بيسيم (كه با آن مكالمات ساواك را شنود ميكردند) در حفاظت نيروها خيلي نقش داشت. سيد (نام سازماني بهرام آرام) ميگفت: «ما نقشهاش را به فداييها هم داديم، آنها هم ساختند يعني ابتكار از مجاهدين بود كه نقشه بيسيم را به فداييها هم دادند... كارهاي زيادي با بيسيم انجام ميداديم، مثلاً اگر منطقهاي لو ميرفت يا قراري لو رفته بود مطلع ميشديم. مثلاً در نظامآباد در خيابان دهم. بديهي بود كه مرد مبارز، سر ساعت به منطقه قرار ميآمد و نميدانست قرار لو رفته است، لذا ما بمبهاي كوچكي آماده داشتيم. پنج دقيقه قبل از ساعت قرار ميرفتيم آنجا و بمب را در آن منطقه منفجر ميكرديم تا منطقه بسوزد. ما نميدانستيم كسي كه سر قرار ميآيد، فدايي است يا مجاهد يا از گروههاي مستقل خودجوش. اين همكاري در ميدان عمل بهوجود آمده بود.» (ص 365) «زمستان بود، پادشاه عمان، سلطان قابوس ميخواست به ايران بيايد. سيد در سرشاخهها مطرح كرد حالا كه سلطان قابوس به ايران ميآيد و اینها هم انگليسي هستند يكسري عمليات داشته باشيم. ما هم بهنوبه خود يكسري شناسايي كرديم... گويا سفارت عمان را فداييها شناسايي كرده بودند چون قرار بود عمليات مشترك باشد... بنا بود يك اعلاميه مشترك (هم) از سوي فداييها و مجاهدين منتشر شود.» (ص 351) مجاهدين نهتنها با اتحاد در ميدان مبارزه با تمام گروههاي مبارز و ضدامپرياليستي در مدار استراتژيك بر گسترش مبارزه عليه رژيم شاه افزودند بلكه با برهمزدن مرزبندي با خدا و بيخدا و اصالتدادن به انسان و تأكيد بر پاكبودن همه انسانها با هر تفكري و شكلدهي يك كمون واحد با ديگر انقلابيون در زندان، بسياري از مسائل فرهنگي فرادوراني را نيز پاسخ دادند، روابط ما 150 نفر در زندان از نوع مطلوبي بود. ما هم كمون واحد بوديم و اصلاً مسائلي چون نجس و پاك نداشتيم. همه ميرفتيم ناهارخوري و سر يك ميز مينشستيم در كنارمان فدايي، تودهاي و... همه با هم بودند. (ص 223) حركت فرهنگي مجاهدين در حقيقت به اين مسائل نيز پاسخ گفت. همين پلوراليسمي كه اين روزها مطرح ميشود در آن زمان و در جو فشار و خفقان و زير شكنجه درون زندان به بهترين شكل اجرا ميشد. «مرزبندي باخدا و بيخدا براي ما اصالت نداشت و مجاهد، فدايي و... همه در كنار يكديگر زندگي ميكردند و كمون واحدي را بهوجود آورده بودند. تا زماني كه مجاهدين انسجام داشتند سبب گرايش زندانيهاي ديگري به اسلام ميشدند بدون اينكه بحث اثبات خدا را به راه بيندازند. ديگران ميديدند كه بچههاي مجاهد گروهي جوان خالص، پاك و صادق هستند كه نه سيگار ميكشند و نه لب به مشروب ميزدهاند، روحيهشان از همه بالاتر است و نماز جماعت ميخوانند. همه باهم يكدل و يكرنگ و صادق هستند و در ورزش و كارگروهي هم بهترين هستند. اين مسائل روي ماركسيستها تأثير بسياري داشت و آنها نسبت به مذهب خوشبين شده بودند. اگر درباره فرهنگ زندانها تحقيق شود و آن نوع پلوراليسم و متدولوژي آن شناخته شود، مشكل اقليتها در ايران و منطقه حل خواهد شد. پلوراليسمي كه در زندانها جريان داشت با آنچه عدهاي آن را اين روزها ادعا ميكنند بسيار متفاوت بود. در ادعاي جديد ماركسيستها و بهاصطلاح بيخداها كنار گذاشته ميشوند و بايد از ايران بروند.» (ص 224) 8. 2. پيوند با جنبشهاي رهاييبخش منطقه: مطالعه جنبشهاي رهاييبخش جهان و كنكاش به مشي پيروز اين جنبشها يكي از منابع اساسي بنیانگذاران سازمان در تدوين استراتژي پيروز بود. حنيفنژاد معتقد بود بايد با جنبشهايي پيوند برقرار كرد كه هر چه بيشتر به فرهنگ ملي و مذهبي كشورمان نزديكي داشته باشد و به همين دليل سازمان مجاهدين در خط برقراري پيوند با جنبش فلسطين قرار گرفت. در آن زمان ساف (سازمان آزاديبخش فلسطين) بهعنوان سازمان مادر و آموزشدهنده، امكانات آموزش اطلاعاتي ـ نظامي در پايگاههاي خود را در اختيار سازمانهاي رهاييبخش منطقه قرار ميداد. همكاري با مجاهدين از سوي سازمانهاي رهاييبخش فلسطيني نشاندهنده اين واقعيت است كه از ديدگاه فلسطينيها كه در آن مقطع تاريخي پيشتاز مبارزات رهاييبخش در خاورميانه بودند سازمان مجاهدين صلاحيتهاي لازم ايدئولوژيك، استراتژيك و سازماني براي مبارزه عليه ستم طبقاتي و امپرياليستي را دارا هستند. «بنبستي در مذاكره با فلسطينيها پيش آمده بود، بچهها مخفي بودند و نميخواستند هويت خود را بگويند، به همين دليل فلسطينيها به دنبال يك آدم علني ميگشتند كه به او اطمينان كنند. آنها ابتدا حدس زده بودند كه تفكر بچهها مانند اخوانالمسلمين و فداييان اسلام است و با ناسيوناليسم بيشتر از امپرياليسم دشمني دارند. به همين دليل پاسخ مثبتي نداده بودند؛ اما وقتي بچهها صحبت از آيتالله طالقاني و علاقهمندي به او به ميان آورده بودند، آنها انگيزهمند شدند كه اینها پديده جديدي هستند، فقط يك آدم علني ميخواستند كه وقتي مرا در آنجا ديدند مشكل حل شد.» (از نهضت آزادی تا مجاهدين، ص 351) «بچههايي كه از فلسطين آمده بودند هر يك دستاوردها و تجربههايي داشتند.» (ص 385) بازداشت غيرمنتظره شش تن از اعضاي سازمان كه بايد از طريق دُبي به پايگاه فلسطينيها ميپيوستند و تصميم پليس دبي براي تحويلدادن اعضاي سازمان به ساواك را بر آن داشت تا با پيريزي عمليات هواپيماربايي، آنان را نجات دهند. حسين روحاني، سيد محمدصادق دربندي و رسول مشكينفام براي نجات آنها رفته بودند... بچهها با فلسطينيها براي ربودن هواپيما مشورت كردند. آنها (فلسطينيها) چند توصيه كرده بودند؛ يكي اينكه عراقيها نفتي هستند وقتي آنجا ميرويد مبادا به آنها اطمينان كنيد... توصيه ديگر فلسطينيها اين بود كه در طول پرواز سعي كنيد ساحل جنوبي خليجفارس سمت چپ شما باشد كه گم نشويد... ما خبر هواپيماربايي را در تهران شنيديم. حنيفنژاد كه روزنامه آن روز را گرفته و خوانده بود ميگفت: «بايد كار بچهها باشد، همه خبردار شدند و آن شب در خانه گلشن جمع بوديم و قرار شد هرکسی كاري انجام دهد... من و پرويز به منزل آقاي صدر حاج سید جوادی رفتيم و مسئله را با ايشان در ميان گذاشتيم. ايشان گفت وزارت دادگستري پروندههايي تشكيل داده كه اینها را باهمان اسامي جعلي كه در پاسپورتهايشان بود از عراق تحويل بگيرد، هويت آنان هنوز براي رژيم فاش نشده بود... بچهها براي نجات آنها از طريق آيتالله طالقاني و نيز فلسطينيها اقدام كردند. مرحوم طالقاني كه خبر را شنيد خوشحال شد. حنيفنژاد خودنويسي با جوهر نامرئي به مرحوم طالقاني داد و ايشان نامهاي براي مرحوم امام خميني (ره) نوشت اين پيام را به خارج فرستادند و تراب آن را نزد امام برد. ايشان هم خوشحال شد و پرسيد: «اين كار بچه مسلمانهاست.» امام خميني گفته بودند: «بعثيها آدمهاي عوضي، وابسته و انگليسي هستند و من بنا ندارم از آنها خواهش كنم.» سرانجام بچهها از طريق فلسطينيها آزاد شدند. وقتي در فرودگاه بغداد پياده شدند مقاومت ميكنند كه از آنها عكس گرفته نشود... بههرحال اين برادران را به زندان بغداد بردند و تحت بازجوييهاي شديد، شكنجه و شوك الكتريكي قرار دادند. يكبار صداي شليك آمد به يكي از برادران ميگويند: صديقك قد مات، يعني دوستت كشته شده و اعدامش كردند. از اين منظرهها هم درست كرده بودند... بعدها از رسول مشكينفام پرسيدم شوك الكتريكي چه طعمي داشت گفت: «شبيه ريش مولا بود.» به سعيد محسن مولا ميگفتند. او معمولاً تهریش ميگذاشت و وقتي كسي دست بهصورت او ميكشيد او را آزار ميداد. يكي از مسئولان زندان كه سرگرد بود، با فلسطينيها رابطه خوبي داشت. از طريق او توانستند بچهها را نجات دهند... تحليل فلسطينيها آن زمان اين بود كه بين سيزده كشور عرب فقط الجزاير آنهم تا حدودي قابلاطمینان است، به بقيه اطمينان نداشتند ولي باهمه آنها رابطه داشتند و كار ميكردند. سرانجام هم باهمين روابط نسبي كه با عراق و افسرهاي عراقي داشتند توانستند بچهها را نجات دهند. ... يادم نيست كه بچهها چند ماه در زندان عراق مانده بودند. پس از آزادي به زيارت مرقد حضرت علي (ع) و امام حسين (ع) رفته بودند و سپس از عراق، تمام 9 نفرشان به فلسطين اعزام شدند. ... يادم هست در تاريخچه سازمان در زندان و در بيرون زندان مطلبي درباره زندان بغداد نوشته شد. شايد در تاريخچهاي كه پس از پيروزي انقلاب چاپ كردند نيز باشد، اما واقعاً نميدانم رجوي يادش هست كه صدام بچهها را در زندان چه شكنجههايي كرد كه حالا با آنها پيوند خورده است؟ (ص 376 ـ 372) اين عمليات متهورانه و موفقيتآميز در سال 1349 بهعنوان اولين عمليات چريكي سازمان مجاهدين و مقاومت اعضاي بازداشتشده سازمان در شكنجههاي حزب بعث عراق نشان از آن داشت كه سازمان آمادگي و صلاحيت لازم براي عملياتهاي كيفي را كسب كرده بود. «اعضاي جبهه ملي دوم، سلامتيان و ديگران مبهوت شده بودند كه در ايران چه خبر است؟ اين هواپيماربايي كار كيست؟ و اینها چگونه اينقدر مقاومت كردند؟ دلشان ميخواست هويت آنها را بدانند.» (ص 376) 9. 2. جمعبندي مستمر: جمعبندي مستمر و نو به نو يكي از شاخصههاي بنیانگذاران سازمان بود. حنيفنژاد كه در آغاز راه نوين مبارزه پس از قيام 15 خرداد، در زندان با جمعبندي از فرازهاي مبارزاتي گذشته تغيير فاز مبارزه را به جمعبندي نشست، در فرجام سرخ خونين نيز در سال 51 با جمعبندي مدون در زندان ادامه حيات مبارزه را ترسيم كرد. حنيفنژاد معتقد بود «يك جو عمل يك خروار جمعبندي ميخواهد» و بر همين اساس اعضاي سازمان پس از هر عمليات به جمعبندي و تعميق آن ميپرداختند و تا پايان جمعبندي، عمليات جديدي را شروع نميكردند. بنیانگذاران سازمان پس از ضربه 50 نيز در زندان و در آستانه شهادت به جمعبندي مدون از ضربه 50 پرداختند تا استراتژي پيروز در ادامه مسير مبارزه را پيريزي كنند. طي چهارساعتی كه در سلول حنيفنژاد و رسول مشكينفام بودم بهشدت تحت تأثیر كوششها و پيگيري آنها قرار گرفتم. لحظهاي غفلت نميكردند و مدام جمعبندي ميكردند. (آنها كه رفتند، ص 109) جمعبندي اوليه مجاهدين از ضربه 50، پذيرفتن سادهانديشي آنها در مواجهه با ساواك بود «[ما] از يك وجه غافل بوديم. فكر ميكرديم پليس به هرکسی مشكوك شود دستگيرش ميكند... به اين نتيجه رسيديم كه اگر ما تحتتعقيب باشيم درحاليكه جو نظامي است حتماً ما را دستگير ميكنند و اين جمعبندي ما را سادهانديش كرد... غافل از اينكه ساواك به اين نتيجه رسيده بود كه بايد تعقيب و مراقبت را ادامه دهد تا به هسته و مغز و كادرهاي اصلي سازمان برسد. اگر دستگيريها ساده باشد آن هسته خودش را قوي و عضوگيري ميكند و به رشد خود ادامه ميدهد. اين تجربه را ساواك و اطلاعات شهرباني، در سياهكل و در رابطه با فداييها به دست آورده بودند. همين تجربه را در مورد مجاهدين پياده كردند. فكر ميكنم از عيد سال 50. تعقيب و مراقبت ساواك شروع شده بود و تا شهريور سال 50 يعني شش ماه تمام ادامه داشت.» (از نهضت آزادی تا مجاهدين، ص 383 و385) ريشهيابي مجاهدين از ذهنيت سادهانگارانهشان در مواجهه با ساواك اين بود كه «اگر اعضاي سازمان از سال 1344 تا 1350 درگيريهاي مستمر و محدود و كوچكي با ساواك ميداشت، شناخت از دشمن بهروز ميشد و ذهنيتهاي ما نسبت به ساواك از بين ميرفت. مثلاً بهتدريج با شگردهاي آنها آشنا ميشديم و به بلوفهاي آنها پي ميبرديم.» (آنها كه رفتند، ص 69) در جمعبندي و ريشهيابي از ضربه سال 50 برخي از اعضا علت ضربه را در غرور حنيفنژاد تحليل كردند و معتقد بودند كه جايي براي اظهارنظر ديگران فراهم نبود و تصميمات از بالا گرفته ميشد؛ اما «بعداً كه علي (بهروز) باكري به بند عمومي آمد، جمعبنديهاي جديدي را با خود آورد كه همه را شادمان كرد. يك مورد در ارتباط با غرور حنيفنژاد بود. او ميگفت: «غروري در كار نبود بلكه حنيفنژاد بسيار خاضع و افتاده بود منتها روي مسئلهاي كه همه ما ميبايستي فكر ميكرديم او فكر بيشتري ميگذاشت و ما فكر نميكرديم. وقتي به جلسه وارد ميشديم ميديديم كه يك سر و گردن از ما جلوتر است و نظرش عملاً بر ما ميچربد. نميتوان نام اين را غرور گذاشت. بهعلاوه محمد آقا مرتب از ديگران نظرخواهي ميكرد و سعي مينمود ديگران برخورد فعالتري داشته باشند، ولي اشكال از ما بود كه نميتوانستيم برخوردهاي فعالتري داشته باشيم.» (ص 57) «جمعبندي بهروز (باكري) اين بود كه ضربه سال 50 ضربهاي نبود كه به يك ايدئولوژي خاص مرتبط باشد. برخي معتقد بودند كه ضربه سال 50 از مذهبيبودن و ايدهآليسم ما بود.» درحالیکه فداييها هم كه ماركسيست بودند ضربهاي مشابه ما و حتي هولناكتر از ما خوردند. بهروز معتقد بود كه ضربه 50 يك ضربه تاريخي به كل جنبش مسلحانه بوده است. شرايط طبيعي و تاريخي ما ايجاب ميكرد چنين ضربهاي بخوريم. یکرشته ذهنيتهايي در عمل وجود داشت ازجمله اينكه شناختي عميق از ساواك نداشتيم و بنابراين ضربه طبيعي بود.» (ص 61) سعيد محسن معتقد بود كه عامل وقت آزاد بهعنوان ملاك عضوگيري در سازمان گرچه اعضا را وارد مبارزه حرفهاي ميكرد؛ اما در اين نحوه عضوگيري اكثراً دانشجويان وارد سازمان ميشدند؛ و «وقتي دانشجويان در برابر كار باعظمتي كه در سازمان شده بود قرار ميگرفتند خودكمبين ميشدند و فكر ميكردند كه اسلام را از ما ميگيرند و بنابراين انتقادشان نسبت به بنیانگذاران و مسئولان محو ميشد يا اصلاً انتقادي به ذهنشان نميرسيد. درواقع خودكمبين شدن اوليه، پروسه انتقاد را ضعيف ميكرد، اما اگر به سراغ آدمهاي باتجربه ميرفتيم آنها مسائل زيادي داشتند و وقت زيادي از ما صرف ميشد.» (ص 57) سعيد محسن بر اين باور بود كه حفظ ارتباط تنگاتنگ با افراد باسابقهتر كه زمان كمتري براي مبارزه داشتند ميتوانست با به چالش كشيدهشدن مباحث سازمان به عمق بيشتر آن كمك كند. حنيفنژاد در زندان در 50 صفحه به نقد از خود و جمعبندي حركت مجاهدين ميپردازد. «[حنيف] تمام روز فكر ميكرد كه اين ضربه چه علتي داشته است. به يكسري دستاوردهايي هم رسيد. جمعبنديهايش بيشتر به خودش برميگشت و ضعفهاي خود را طي تحليلي مطرح كرده بود.» (از نهضت آزادی تا مجاهدين، ص 401) يكي از انتقادهايي كه حنيفنژاد پس از دستگيري به خودش كرده بود اين بود كه در شرايطي كه سازمان نياز به كار تاكتيكي و استراتژيك داشت اشتباه بود كه او يكي دو هفته به محل امني رفته و سه كتاب شناخت را به يك شناخت تبديل كند. ميگفت: «گرچه ايدئولوژي اصل است و بايد خيلي كار كرد ولي آنهمه وقت گذاشتن روي تدوين ايدئولوژي در آن شرايط كاري غيرايدئولوژيك بود. عمل صالح ما اين بود كه روي مسائل تاكتيكي و سازماندهي و استراتژيك سازمان وقت بگذاريم، سازماني كه روابطش نامحدود شده بود و مشكلات زيادي داشت.» (ص 402) «او [حنيف] علت ضربه را عملنكردن به دستاوردها ميدانست و اينكه عملنكردن به دستاوردها ناشي از ضعفهايي بوده است كه افراد داشتند. ازجمله خيزش برخي از طبقه مرفه يا اهمالها و... خودش ارائه كرده بود... محمدآقا به دستاوردهاي ايدئولوژيك انتقادي نداشت ولي اصرار كرده بود كه كار ايدئولوژيك ادامه داشته باشد.» (آنها كه رفتند، ص 60) «روابط خوبي در سازمان بهوجود آمده بود و خيلي هم كارساز شد، پيش از اعدام بچهها تقريباً همه تضادها حل شده بود.» (ص 120) دستاورد جمعبنديهاي خُرد از عملياتهاي سازمان و ريشهيابي كلان از حركت مجاهدين تا ضربه 50، امتداد مسير مبارزه حتي پس از ضربه سخت وارده بر سازمان بود. 10 ـ 2 ـ ديناميسم در عمل: جمعبندي مستمر و نو به نو از شرايط مبارزه، انعطاف در تاكتيك، انطباق با شرايط دوران و ديناميسم در عمل را براي مجاهدين به ارمغان آورد. بنیانگذاران با ارزيابي دقيق از عملكرد سازمان و فهم دوراني از شرايط 50 ـ 49 پس از حماسه سياهكل كه چريكهاي فدايي خلق با حمله به پاسگاه سياهكل آن را تصرف ميكند، اما بعد از مدتي با يورش نيروهاي نظامي و ساواك دستگير ميشوند، ناكامي مجاهدين در انفجار دكل سولقان كه براي مقابله با جشنهاي 2500 ساله برنامهريزي شده بود و ناكامي در عمليات گروگانگیری شهرام پهلوينيا (خواهرزاده شاه) كه بهمنظور آزادسازي سري اول بازداشتشدگان سازمان طرحريزي شده بود و درنهایت ضربه 50، رهيافتهاي جديدي را مطرح كردند كه به ديناميسم در عمل انجاميد. «با قضيه عمل و سياهكل كه در شمال ايران شروع شد و مسائلي كه بهوجود آمد، شوراي مركزي يا حنيفنژاد به اين رسيده بودند كه دو سال كار آموزشي و ايدئولوژيك براي اعضاي جديد زياد است، حالا كه ايمان عملي نسبت به مبارزه پيدا شده و مبارزه بهصورت يك جريان درآمده و در بين مردم پايگاه پيدا كرده است، بهتر است اين دوره را كوتاه كنيم.» (از نهضت آزادی تا مجاهدين، ص 399) «آن زمان بهروز باكري، تز حركتهاي كوچك را مطرح كرده بود. گفته بود با توجه به حركت سياهكل كه جو ايران امنيتي شده و ارتش، شهرباني و ژاندارمري همه بسيج شدهاند، استراتژي قيام شهري عملي نيست. به همين دليل اين استراتژي قيام بهصورت معلق درآمد.» (ص 385) «پس از ناموفقشدن طرح ربودن شهرام پهلوينيا و طرح دكل سولقان، محمدآقا به اين جمعبندي رسيد كه دست به عمل نزنيم تا به يك جمعبندي درست برسيم.» (آنها كه رفتند، ص 94) كادرهاي سازمان در آن مقطع با اين جمعبندي كه فعلاً نميتوان «عمل بزرگ» انجام داد به سازماندهي عملياتهاي كوچك پرداختند و «احمد رضايي با قاطعيت زيادي بقاياي سازمان را در بيرون سازماندهي كرد و بچهها را به فاز عمليات كوچك كشاند.» (ص 81) 11 ـ 2 ـ دستاورد استراتژيك مقاومت: بيشك مقاومت مجاهدين در شكنجههاي رژيم پهلوي، نقطهعطفي در تاريخ جنبشهاي انقلابي معاصر است. حنيف نستوه و استوار پدرانه تمامي مسئوليتها را بر عهده ميگيرد تا كادرهاي سازمان را نجات دهد. «كادر مركزي سازمان همه مسئوليتها را بر عهده گرفتند و كادرهاي درجه دو و سه را نجات دادند.» (ص 123) «پس از اجراي حكم اين پنج نفر (حنيفنژاد، اصغر بديعزادگان، سعيد محسن، رسول مشكينفام و عسگريزاده) به بقيه كساني كه حكم اعدام گرفته بودند يك درجه تخفيف داده شد.» (ص 16) اصغر بديعزادگان نماد مقاومت مبارزان انقلابي بود، او در آتش خشم دشمن ميسوزد، اما دم برنميآورد. «اصغر را شكنجه فراواني ميدهند، ولي چيزي نميگويد. پس پايش را ميسوزانند، آنقدر مقاومت كرده بود كه استخوانهاي نشيمنگاهش هم سوخته بود» (ص 40) «وقتي اصغر را به اوين آورده بودند قيافهاي روحاني داشت، پايش را موقع راه رفتن ميكشيد. جاي سوختگي نشيمنگاهش هم پيدا بود. اصغر يك ساعت بيشتر آنجا نبود. او را به سلول انفرادي بردند كه زندگي عجيبي آنجا داشت.» (از نهضت آزادی تا مجاهدين، ص 371) بديعزادگان به رئيس دادگاه گفته بود: «دادستان يا رئيس دادگاه بايد بيطرف باشد ولي شما بيطرف نيستيد، چراکه عكس شاه را بالاي سرتان گذاشتهايد يعني به هر قيمتي بايد از او حمايت كنيد. ما هم كه با شاه مبازره ميكنيم پس نتيجه حكممان معلوم است... اين منطق بديعزادگان از يكسو در بين دوستان و مبارزان گل كرد، حتي ماركسيستها نيز شيفته او شده بودند و از سويي مانند خاري در چشم دادگاه نظامي فرو رفت.» (آنها كه رفتند، ص 118) مقاومت بيبديل اصغر بديعزادگان آنچنان تأثيرگذار بود كه در لحظه شهادت و هنگامي كه او را بهسوی رزمگاه آخر پيروزي در ميدان تير چيتگر ميكشاندند، ماركسيستهاي بند به پاس مقاومتهايش و به احترام او خبردار ايستادند. اصغر بچهها را مخاطب قرار داده و گفته بود «ما ميرويم، زندهباد اسلام، زندهباد خلق، مرگ بر امپرياليسم و مرگ بر سگهاي زنجيري او، شاه و ايادياش... اصغر سپس وضو ميگيرد، با صداي بلند نماز ميخواند. همه بچههاي مذهبي و غيرمذهبي بيدار بودند، تمامي حركات او را زير نظر گرفته بودند. (ص 122) «سعيد محسن (در لحظه شهادت) خندهاي سر داده بود كه گويا يك گروهان ميخندد.» (همان) بهروز باكري عشق به دخترعمویش را با عشق به همه خلقهاي تحت ستم وسعت ميبخشد و آگاهانه وادي شهادت را برميگزيند. «وقتي بهروز به خطمشي دلخواهش ميرسد و راه مبارزه با طاغوت را انتخاب ميكند و به مشكلات و خطرات اين راه توجه عميق پيدا ميكند، از نامزدش جدا ميشود. بهروز پس از اخذ مدرك مهندسي، به مقام دانشياري دانشگاه آريامهر (شريف) رسيد ولي همه وابستگيها مانند عنوان، مقام و زندگي را ترك كرد و به صف مبارزه پيوست. وي همه هستي خود را در راه خدا داد و توقع هيچ اجري هم نداشت... در خطمشي انتخابياش اميدي به زندگي نميرفت و به فكر پيروزي انقلاب در آينده نزديك نبود.» (ص 104) «[مأمور ساواك] از باكري نقلقول ميكرد «ما بااینکه ميدانيم عمر متوسط يك چريك شش ماه است، اين خطمشي را كه تنها راه است برگزيدهايم... دادگاه بهروز باكري الهام خوبي براي ما بود. باكري وادي شهادت را آگاهانه انتخاب كرد و به نظر ميرسيد تنها عمل راهگشاست.» (ص 103) مهدي رضايي جوان 19 سالهاي كه زير شكنجههاي وحشيانه ساواك مقاومت جانانهاي ميكند و با دفاع پيروزمندانه در بيدادگاه رژيم، بهعنوان گل سرخ انقلاب در تاريخ ثبت ميشود. «او بدون نوشته و با زبان ساده و روشن [در دادگاه] دفاع كرد. دفاعي كه بدون اغراق نزديك یکمیلیون نسخه تكثير شد و بسياري از گروهها در رابطه با تكثير دفاعيه او به زندان آمدند.» (ص 114) دستاورد استراتژيك مقاومت بينظير مجاهدين در شكنجهگاههاي رژيم تا بدانجا بود كه فرهنگ روحانيون نيز ارتقا يافت و از تقيه نيز تفاسير مترقي ارائه شد تا جايي كه «كتابي تهيه كرده بودم از شبستري درباره «تقيه» در آن كتاب درباره تقيه گفته شده بود كه تقيه يعني حفظ نيرو، يعني مقاومت. برداشتي كه از تقيه شده بود غير از محافظهكاري بود. آقاي بهشتي هم روي منبر گفته بود «تقيه يعني مجاهدي كه زير شكنجه مقاومت كند و بتواند نيروها را حفظ كند. اين معناي تقيه است.» جنبش اسلامي مجاهدين فرهنگ علما را تغيير داده بود. در كتابهايي كه از سال 1350 به بعد نوشته شده بود با توجه به فرهنگ مقاومت، صبر، جهاد و تقيه ميشد تحول عظيمي مشاهده كرد.» (ص 399) اين مقاومت ايدئولوژيك تراويده از منش برگزيده مجاهدين كه از لحظه تشكيل سازمان تا رزمگاه آخر پيروزي در ميدان تير چيتگر جزء لاينفك سازمان بود، اعتماد از دست رفته مردم به احزاب و سازمانهاي انقلابي را ترميم كرد. «حنيفنژاد معتقد بود ما بايد كاري كنيم تا روحيه بياعتمادي مردم نسبت به احزاب و سازمانهاي سياسي تغيير كند. او ميگفت براي رفع اين بياعتمادي در ميان مردم، پيشتاز بايد همه مسئوليتها را بر عهده بگيرد. پيشتازي اين نيست كه رهبران از ديگران جدا باشند بلكه آنها بايد به سراغ خطر بروند. هر چه ايمان بيشتر باشد استقبال از خطر هم بايد بيشتر شود.» (ص 123) «شهادت اين پنج نفر؛ حنيفنژاد، بديعزادگان، سعيد محسن، عسگريزاده و مشكينفام، شهادت احمد و مقاومتهايي كه صورت گرفته بود قطعاً نقطهعطفي در سازمان، همچنين در جنبش اسلامي و منطقه بهوجود آورد.» (ص 124) «اولين شكوفههاي درخت سايهگستري كه از خون شهدا بارور شد، يك دستاورد راهبردي بزرگي بود و آن اينكه قدرت جهنمي ساواك در ذهنها شكست و اعتماد به تشكلها بهوجود آمد و پروسه جلب اعتماد به احزاب و سازمانها از نو پيدا شد.» (ص 123) اميران فاتح دوران، بيهراس از مرگ، مرگ و زندگي را به تسخير خويش درآوردند تا با مقاومت قهرمانانهشان، در شكنجههاي ساواك و شهادت پهلوانانهشان مبارزه اخلاقي را بارور كرده و آن را تعالي بخشند. 3. سازماندهي انساني، اخلاقمدار اساس سازماندهي پرهيز از كار بيهوده و لغو، سازماندهي سير تئوريك تا راهبرد پراتيك و تمركز تام و تمام بر مسير مبارزه است تا جايي كه در يك آموزش سر قرار متحرك عصاره شش ماه آموزش بود، چراکه با تمام وجود منتقل ميشد و با تمام وجود هم دريافت ميشد. (ص 358) حنيف كه در دوران دانشجويي با سازمان دهي انجمنهاي اسلامي دانشجويان مدار مبارزات دانشجويي را ارتقا ميدهد، در دوران پس از قيام خرداد 42 و تغيير فاز مبارزه نيز با سازماندهي تشكيلات منسجم، اخلاقمدار در خانههاي تيمي ـ خودكفا كه با سادهزيستي مطلق و خودسازي انقلابي اعضا همراه بود مبارزات حرفهاي و تماموقت را پايهگذاري ميكند و سياست را از زنگ تفريح كارمندان سياسي به مبارزهاي انقلابي ـ اخلاقي تبديل ميكند. حنيف كه در جمعبندي از ضربه 50، يكي از علتهاي ضربه را عدم توجه كافي به سازماندهي در شرايطي كه تشكيلات با مشكلات عديدهاي روبرو بود ميدانست، اعضا را به اين نتيجه ميرساند كه «اگرچه كار ايدئولوژيك بسيار مهم است ولي ماندگاري و رزمندگي صاحبنظران نيز كاري است ايدئولوژيك و اساسيتر. گاهي براي يك كار سازماندهي وقت گذاشتن امري ايدئولوژيك است» (از نهضت آزادی تا مجاهدين، ص 402) «درواقع آنچه موجب بقاي سازمان پس از ضربه 50 شد چيزي جز سازماندهي تيمي و عملهاي كوچك و جاسازي در رعايت قرارها و ارتباطات نبود.» (همان) اهميت سازماندهي در مبارزات مترقي و پيشرو آنچنان بود كه بنیانگذاران سازمان تمامي قواعد و چارچوبهاي يك تحول اجتماعي را در بستر كار تشكيلاتي قرار ميدادند. «بچهها عميقترين جزوههاي فرهنگي و اقتصادي را تدوين كرده بودند. جزوههايي چون «شركتهاي تعاوني روستايي»، «شركتهاي سهامي زراعي»، «شركتهاي كشت و صنعت»، «اقتصاد به زبان ساده»، «تكامل»، «راه انبيا ـ راه بشر»، «شناخت»، «تبيين جهان»، «توشهگيري از سوره محمد»، «توشهگيري از سوره توبه»، «شش جلد شرح نهجالبلاغه» و كتاب «امام حسين» از اين قبيل بودند؛ اما مجاهدين به كار فرهنگي در بستر كار تشكيلاتي اعتقاد داشتند. تحليل آنها اين بود كه پس از مبارزات و مقاومتهاي سال 1332 و قيام 15 خرداد 42 مردم آگاه هستند. نياز آنها دانش استراتژيك و تشكيلاتي است كه چگونه و طي چه مراحلي با رژيم مبارزه كنند و چگونه يك چتر دفاعي در برابر يورشهاي رژيم به مردم ايجاد نمايند.» (ص 178 ـ 177) اصول و دستاوردهاي سازماندهي مجاهدين را ميتوان در چهار مدار بازخواني كرد: 1. 3. سانتراليسم دموكراتيك: حنيف رهبري در يك سازمان انقلابي را رهبري طبيعي و خود به خودي ميدانست و معتقد بود رهبري انقلابي، انتصابي يا قراردادي نيست بلكه فرد در مسير مبارزه تواناييها را از خود نشان ميدهد كه صلاحيت رهبري را به دست ميآورد. او بر اين باور بود كه براي رهبري مبارزه نميتوان از حاشيه دستور داد. صلاحيت رهبري از شركت در عمل توأم با جمعبندي تجربيات به دست ميآيد. او همچنين نظم درون يك سازمان انقلابي را نظم انقلابي ميدانست كه فرد هر چه آگاهتر شود، اطاعتش بيشتر ميشود و بدون استراتژي صحيح نظم آهنين درون سازمان برقرار نميگردد و بر همين مبنا (نظم ـ رهبري) و اعتقاد به پروسه انتقاد و انتخاب آگاهانه ميان اعضا، اصل سانتراليسم دموكراتيك را مبناي رهبري سازمان قرار ميدهد. محمدآقا ميگفت: «وقتي كاري باشد، ما به كسي نميگوييم اين كار را بكن. به بچهها ميگوييم چنين كاري است، توضيح ميدهيم تا ببينيم چه كسي داوطلب ميشود.» ميگفت: «اين يك حالت مركزيت دموكراتيك است. از سويي صد در صد مركزيت عمل صالح را پيدا ميكند و از سويي صد در صد دموكراتيك است. داوطلبي كه ميخواهد اين عمل را انجام دهد با تمام وجودش انجام ميدهد.» «اين يكي از شيوههاي تشكيلاتي حنيفنژاد بود.» (از نهضت آزادی تا مجاهدين، ص 343) [حنيفنژاد ميگفت]: مركزيت دموكراتيك متكي بر نيروهاي داوطلب است، او حركت فلسطين را مثال ميزد كه نيروها بهطور داوطلبانه به حركت ميپيوندند. اين نيروها چون داوطلبانه حركت را آغاز كرده بودند ديگر وسط كار نميبُرند و كنار نميكشند. بهاینترتیب مكانيزم مركزيت دموكراتيك اينگونه بود كه مركزيت، عمل صالح را مطرح ميكند. ديگر پيوستن به آن داوطلبانه خواهد بود و در اين صورت كسي مجبور به انجام كاري نيست، اين مشاركت مبتني بر انتخاب و همكاري آزادانه و آگاهانه است. تعبير مرحوم حنيفنژاد از مركزيت دموكراتيك اينگونه بود و او خودش به كسي دستور نميداد و كاري را اجبار نميكرد. (آنها كه رفتند، ص 200) 2. 3. پيچيدگي در سازماندهي: يكي از محورهاي جمعبندي مجاهدين بینانگذار از تاريخ معاصر و علل عدم پيروزي جنبشهاي مبارزاتي گذشته، سادگي رهبران در عرصه پيچيدگي مبارزه بود. آنها معتقد بودند شرايطي كه رژيم شاه پس از كودتاي 28 مرداد از حمايت تمامقد ابرقدرت امپرياليسم برخوردار است و با تشكيل ساواك و ساماندهي ديگر نيروهاي سركوبگر، شرايط مبارزه را بهشدت پيچيده كرده است براي مقابله با آن بايد يك سير تكوين را طي كرد و پيچيدگيهاي لازم براي مبارزه را به دست آورد. برخوردهاي سادهانگارانه و تحليلهاي سطحي در شرايط مبارزه باعث فهم نادرست از شرايط دوران و سادهانديشي براي مقابله با استبداد و استعمار خواهد شد. در مدار سازماندهي نيز دستگيري آسان و بدون هزينه اعضاي حزب ملل اسلامي و بازداشت وسيع هيئتهاي مؤتلفه اسلامي پس از ترور منصور و دورافتادنشان از سير مبارزه، مبارزان مترقي را به اين جمعبندي رساند كه علاوه بر انضباط تشكيلاتي، پيچيدگي در سازماندهي يكي از اصول اساسي مقابله با ساواك و ماندگاري در مسير مبارزه است. «با دستگيري وسيع آنها (اعضاي مؤتلفه) يأس پنهاني بهوجود آمد كه ترور يك نفر، اینهمه ضايعات دارد. جمعبندي شد كه سازماندهي بايد پيچيده باشد كه لو نرود.» (از نهضت آزادی تا مجاهدين، ص 276) «استقرار سازماندهي تيمي در درجه اول به همت احمد [رضايي] بود. بعد هم كه رضا رضايي فرار كرد، او هم اين سازماندهي را تأييد كرد. اين چيزها را خود بچهها بومي كرده بودند.» (آنها كه رفتند، ص 360) «او [احمد رضايي] تيمهاي دو تا سهنفری تشكيل داد. چند تيم در يك شاخه باهم در ارتباط بودند و سرشاخهها هم باهم ارتباط داشتند. به اين منظور براي ملاقات با يكديگر قرار اجرا ميكردند و پيش از قرار هم علامت سلامتي بود. اگر هم علامت سلامتي مشكوك بود، يك قرار ثابت داشتند. علاوه بر قرار ثابت كه يكديگر را پيدا ميكردند يك قرار قلابي هم بود. يعني اگر دستگير ميشدند يك قرار قلابي بهجای قرار ثابت به ساواك ميدادند. اين قرار قلابي هم خودش علامت سلامتي بود كه مثلاً ما دستگير شديم و چيزي لو نرفته است.» (ص 359) يعني سازماندهي بهگونهای پيچيده بود كه يك رزمنده ميتوانست از طريق دشمن خودش يعني ساواك به بيرون پيام بدهد. پيچيدگي در روابط و اصول سازماني تا آنجا پيش رفت كه ساواك تجهيز شده توسط كمپ امپرياليسم كه بيشترين امكان و آموزش را از سازمانهاي اطلاعاتي ـ امنيتي و جاسوسي غربي براي مقابله با سازمانهاي انقلابي دريافت ميكرد ناتوان از رديابي بيانيهها، اعلاميهها و پيغامهاي سازمان بود. «وقتي اطلاعيه سازمان منتشر ميشد، ما با دوربين مينوكس از آن عكس ميگرفتيم، ميكروفيلم آن را ظاهر كرده و فيلم را ميديديم و ميگذاشتيم زير تمبر روي پاكت همان شب به پاريس پست ميكرديم. بچهها ميكروفيلم را بزرگ ميكردند و روي كاغذ چند ساعت بعد اعلاميه منتشر ميشد. ساواك مانده بود ارتباطات به چه شكلي است، ما اصولاً اعلاميه خارج نميفرستاديم كه آدرس لو برود. از نظر سازماندهي خيلي پيشرفت كرده بوديم. حتي به اين جمعبندي رسيده بوديم كه هر جا ضربه خورديم اشتباهات از خود ما بوده و ساواك قدرتي ندارد.» (ص 353) شناسايي اعضاي ساواك در گروه اطلاعات سازمان نشأتگرفته از قدرت بالاي سازماني و تشكيلاتي آنان بود. 1300 ساواكي را بدون اينكه نفوذي در ساواك داشته باشيم شناسايي شدند. (از نهضت آزادي تا مجاهدين، ص 392) پيچيدگي در سازماندهي، رعايت قواعد و اصول امنيتي، شنود مكالمات ساواك با بيسيم كه توسط مجاهدين ابداع شده بود باعث حفظ نيروهاي رزمنده در برابر فشارهاي ساواك، صهيونيسم، امپرياليسم و ارتجاع ميشد و آنان را چنان قدرتمند ميساخت كه بيهراس از قدرت پوشالي ساواك با يك مبارزه پيچيده سازماندهیشده، خروش رهاييبخش عليه رژيم شاه را هدايت ميكردند. 3. 3. خودسازي انقلابي و تربيت كادر: خانههاي تنها – خودكفا، يكي از منابع آموزشي اعضاي سازمان بود. زندگي در خانههاي تيمي همراه با سادهزيستي و خودسازي انقلابي اعضا نقش بسزايي در تربيت كادرهاي سازمان داشت. «آنجا مشخص ميشد كه هركس چقدر به فكر ديگران است. چه كسي ايثار ميكند و كار ديگران را راه مياندازد. خانههاي تيمي، خود يكي از منابع آموزشي بود. باعث ميشد كه روحيهها بالا برود. مركزي بود كه اخبار مختلف در آن ردوبدل ميشد. در آنجا از فساد نيز جلوگيري ميشد. وقتي روابط جامعه فاسد بود، اين خانهها زمينه خوبي براي رشد روحي و اخلاقي و پيوندهاي عاطفي آدمها بود.» (ص 390) «در همين خانههاي تيمي بود كه تصميم گرفته ميشد يكي از عوامل دشمن را اعدام كنند يا انفجاري انجام دهند. يعني مرگ و زندگي و آموزش و ازدواج و طراحيها، همه در خانههاي تيمي انجام ميگرفت.» (آنها كه رفتند، ص 337) نقش حنيفنژاد در كادرسازي ممتاز و بيبديل بود. او همه جوانب در خانههاي تيمي را در نظر ميگرفت و به همه امور رسيدگي ميكرد و در سازمان هر رزمندهاي به نحوي با او مرتبط بود. «برخورد مهدي رضايي با حنيفنژاد در اتاق شكنجه كه بيانگر علاقه پاك و عميق مهدي به حنيف بود ساواك را متحير و متزلزل كرد... تحليل من اين است كه همين يكي از دلايل اعدام حنيفنژاد بود... پرونده حنيف را هم كه ميخواندند ميديدند هر كس به نحوي به او وصل ميشود و او نقش زيادي در كادرسازي و پرورش بچههاي سازمان داشته است يعني اگر او زنده ميماند قدرت ترميم و سازماندهي او و عشق پاك بچهها به او موجب ميشد كه توطئه ساواك خنثي شود.» (ص 115) اعضاي سازمان با دغدغهمندي، جديت، كار و زيست انقلابي در خانههاي تيمي و چشمپوشي از همه امكانات زندگي و حرفهايشدن در مسير مبارزه، براي احياي ارزشهاي اخلاقي و برپايي يك جامعه آرماني ـ انساني كوشيدند. «وقتي از انگليس برگشتم ميخواستند بچهها را به لبنان و فلسطين بفرستند تا دوره ببينند. اين سفر پولهايي هم لازم داشت. آن زمان اندوختهاي حدود صد و بيست هزار تومان داشتم. طي چكي آن را به بچهها دادم كه خرج اين قضيه شد. آن زمان منزلي سهطبقه در بلوار اليزابت 70 هزار تومان بود و من نيز ميخواستم خانهاي بخرم؛ اما اين مسئله كه پيش آمد، با خود گفتم «انشاءالله خدا در آخرت خواهد داد. اينكه بچهها بروند و دوره ببينند كمك به انقلاب است خيلي بهتر است.» يكي از لحظات شيرين زندگي من اين بود كه از اين پول دل كندم.» (از نهضت آزادی تا مجاهدين، ص 365) رضا عطارپور (حسينزاده) سربازجوي ساواك ضمن اينكه پاسپورت مرا ورق ميزد كه به چه كشورهايي سفر كردهام، پرسيد: «چقدر حقوق ميگرفتي؟ گفتم: آخرين حقوق من در تهران [پس از مخفيشدن] شركت مهندسي جوان، 9 هزار تومان بود و اگر به مناطق جنوب ميرفتيم، دو برابر يا بيشتر ميشد... آن روزها قيمت يك پيكان هفده هزار تومان بود.» (آنها كه رفتند، ص 445) اين مدل زيست توأم با خودسازي، ايثار مطلق در راه خلق را به كادرهاي سازمان آموزش ميداد و اين سازماندهي تشكيلاتي كه مبناي آن را اعتماد اعضا به يكديگر شكل ميداد و اين فرهنگ اعتماد را به جامعه تسري ميبخشيد و تربيت كادرهاي انقلابي كه خونشان را در راه رهايي انسان نثار ميكردند خود دستاورد مهمي بود كه قدرت ساواك را در اذهان خدشهدار ميكرد و بسترهاي مبارزه پيروز را قوام ميبخشيد. سعيد محسن به بازجو منوچهري ازغندي گفته بود: «شما كه همه را دستگير كردهايد و كار سازمان تمام شده است.» (اين را به اين دليل گفته بود تا حساسيت ساواك روي سازمان كمتر شود و نيرويي كه ساواك براي دستگيري باقيمانده بچهها گذاشته بود كاهش يابد.) منوچهري ازغندي در پاسخ سعيد محسن گفته بود: «اين ما بوديم كه شكست خورديم نه شما، چراکه طي شش سال بيخ گوش ما دويست نفر كادرسازي كردهايد و ما خبر نداشتيم.» قبلاً آنها چنين شايع كرده بودند كه از هر سهنفری كه باهم دوست هستند يك نفر ساواكي است ولي پيدايش سازمان اين توهم را از ذهنها زدود. (ص 49) 4 ـ ارتقاي افراد، ارتقاي جامعه يكي از مهمترين دستاوردهاي سازماندهي تيمي تغيير فرهنگ مردم و نهادينهشدن زيست انقلابي در جامعه بود. «ازدواجهايي كه آن زمان انجام ميشد بر اساس عشق، گل و خون بود. دخترها دوست داشتند با كسي ازدواج كنند كه حتماً زندگياش با جانبرکفی و شهادت عجين باشد. فرهنگها عوض شده بود... يكي از بركات سازماندهي تيمي همين بود كه زنها را تا مقام فرماندهي تيم، رشد و ارتقا ميداد و اینها تا مقام عضوگيري و آموزش بالا ميآمدند. هم در ميان فداييها و هم در ميان مجاهدين، زنها خيلي نقش داشتند.» (ص 327) طنين مبارزات انقلابي كه با سادهزيستي، ازخودگذشتگی و ايثار در راه تودهها همراه بود، ارزشهاي اخلاقي و انقلابي را در سطح جامعه بارور كرد و سادهزيستي جايگزين زندگي مصرفي شد و شهادتطلبي و ديگرخواهي، خودخواهيهاي منفعتطلبانه را از سطح جامعه زدود و وزانت جامعهاي را سبب شد كه ارزشهاي والاي انسان همنشین باورهاي مردم شد و متانت جامعهاي را شكل داد كه ارزش انسانها نه بر اساس جاه، مقام، جنسيت و طبقه اجتماعي كه بر اساس كوشش در راه مبارزه و جانبازي در راه حق مشخص ميشد. 5 ـ منش ماندگار منش، سرخط تحولات سياسي، اجتماعي در يك جامعه و مهمترين دستاورد يك سازمان سياسي ـ انقلابي است. بدون منش، سير تكامل و مبارزه امكانپذير نخواهد بود، زيرا روند كسب صلاحيت كه نخستين مرحله از مراحل مبارزه است طي نميشود و گرانبهاترين ميراث مجاهدين بنیانگذار براي هم امروزي كه منش گمگشته است، منش زرين مبارزاتي آنان است. اين منش ماندگار بنیانگذاران است كه آنان را حلقه وسط و نقطه اتصال تمامي مبارزان مذهبي، ملي و چپ عدالتخواه ميكند. جوهره منش مجاهدين بنیانگذار، پايبندي به اصول اخلاقي بهخصوص اخلاق مبارزاتي، تواضع و برخورد تعاليبخش بود، حنيف با آنكه خود مدل گفتمان نويني بود و پس از خرداد 42 با آموزش ايدئولوژيك، تربيت كادر همهجانبه و سازماندهي تيمي ـ خودكفا مدار مبارزه را ارتقا ميدهد؛ اما همچنان خود را در كسوت شاگردي بزرگان ميداند كه بايد از آنان بياموزد. انشعاب سازمان مجاهدين خلق از نهضت آزادي هيچ هزينهاي براي نهضت آزادي دربر نداشت و بنیانگذاران سازمان رهبران نهضت را سرمايههاي انقلاب ميدانستند و بر همين مبنا حنيف تئوري قطبها را مطرح كرده بود. شهادت پهلوانانه مجاهدين بنیانگذار از منش ويژه آنان زبانه ميكشد و باعث ميشود در سالهاي جوانيشان، پدرانه همه مسئوليتها را پس از ضربه 50 بر عهده بگيرند تا كادرهاي سازمان را نجات دهند. «آنها كه در مركزيت بودند، پذيرفته بودند كه رديف يك هستند و اين تقسيمبندي در وضعيت خيلي تأثير داشت.» (ص 19) منش برگزيده مجاهدين مقاومت را در وجودشان نهادينه ميكند تا زير شكنجه صبوري كنند؛ اما دم برنیاوردند و سخن نگويند از او [مراد نانكلي] پرسيده بودند «اسلحهات را از كجا آوردي و او پاسخ داد: «ميدانم ولي نميگويم» بازجوهاي ساواك چنان با شدت و محكم بر سر او زده بودند كه بيهوش شده بود و در حال احتضار بود و فقط نفس ميكشيد و حرفي بر زبان نميراند. مراد كنار تخت من به شهادت رسيد و تحول عميقي در من ايجاد كرد و آن اين بود كه به دشمن خود هم دروغ نگفت و سرود «ميدانم ولي نميگويم» را سر داد. دريافتيم انبيا و امامان نيز حتي به دشمنانشان دروغ نگفتهاند. منظرهاي كه بسيار در روحيه من اثر گذاشت، واكنش يكي از پرستارها به نام خانم ذوالقدر (كه در بيمارستان بخش نظارت ساواك مشغول به كار بود) با توجه به اينكه تمام کارکنان اين بيمارستان گزينش شده بودند، اين خانم با اعتقادي راسخ و دلي پاك ميگفت: «من براي مراد نانكلي گوسفندي نذر حضرت عباس (ع) كردهام كه زنده بماند.» (ص 444) «[مرتضي صمديه لباف] به لحاظ شجاعت مبدأ مختصات ما بود. سيد [نام سازماني بهرام آرام] ميگفت «من حاضرم به قرآن قسم بخورم كه محمدتقي [نام سازماني صمديه لباف] در صورت دستگيري كسي را لو نميدهد.» مرتضي صمديه لباف ترجمان اخلاق خدا در زمين بود. او حتي حاضر نشد به همرزمان سابقش كه با كودتاي ايدئولوژيك به تصفيه خونين كادرهاي مسلمان پرداختند و قصد داشتند با يك قرار قلابي او را نيز به شهادت برسانند آسيبي بزند و محمدتقی بعدها در سال 54 در برابر تغيير ايدئولوژي هم مقاومت كرده بود. بااینکه آدم تئوريكي بود ولي به اصول راه مجاهدين اصيل وفادار بود و مقاومت هم كرد. سر قراري كه رفته بود گفته بودند اين قرار خطرناك است، ممكن است ترورت كنند. گفته بود اگر چنين تصوري درباره رفيق انقلابيام داشته باشم بايد او را لو بدهم [درون سازمان معرفياش كنم] ولي هوشيارياش را حفظ كرده بود، وقتي حس كرده بود ميخواهند تيراندازي كنند، او هم سريع تير هوايي زده بود كه به او نخورد. در یکلحظه به همهچیز فكر كرده بود، او واقعاً تبلور ايدئولوژي مجاهدين بود. هم دشمن اصلي را فراموش نكرده بود، هم قاطعيت خودش و هم هوشيارياش، هم سر قرار رفته بود و هم به رفيق انقلابياش اعتماد كرده بود.» (ص 355) اين منش ماندگار كادرهاي انقلابي سازمان بود كه باعث شد تمام هستيشان را در راه رهايي خلق ايثار كنند و در زمانه سكون، رخوت و ترديد سرآغاز خروش رهاييبخش عليه استبداد و استعمار شوند. جمعبندي نهايي هر تحول اجتماعي نقطهچين پسيني دارد كه از تولد ايده و ارائه گفتمان دورانساز شكل ميگيرد و تولد ايده نيز از مطالعه روشمند و جمعبندي مدون و نو به نو حاصل ميشود كه براي پيروزي نيازمند تدوين استراتژي و سازماندهي انساني ـ اخلاقمدار است. بنیانگذاران سازمان با ارائه يك ايدئولوژي مترقي، پيشرو، حقطلبانه و عدالتخواهانه از اسلام و تبيين جامعه بيطبقه توحيدي بهعنوان گفتمان دورانساز به پيريزي مبارزهاي راديكال در چارچوب قواعد دوراني پرداختند و با پيشتازي در تئوري، سازماندهي در عمل و ديناميسم در مبارزه توانستند تمامي عرصههاي سياست راديكال به مفهوم ريشهياب و تحليلگر را فتح كنند و مجاهدين را به اصليترين خطر عليه رژيم شاه و امپرياليسم حامياش تبديل كنند. «آقاي هولمز رئيس سيا، سفير امريكا در تهران شده بود و آقاي طالقاني در سال 52 گفته بود «اصليترين خطر براي اینها مجاهدين هستند. او آمده بود براي متلاشيكردن مجاهدين.» (ص 369) خوانش حنيف نشان ميدهد انقلابيبودن و راديكاليسم الزاماً به مفهوم نابودي ساختارها و شعارهاي تند بيمحتوا نيست. راديكاليسم تبييني است از ريشهيابي دقيق مشكلات و تحليلگري جدي راهكارهاي مبارزه باآنکه توأمان نقد و ايجاب را به همراه دارد و انقلابی بودن منظومهاي است از دغدغهمندي، جديت، پيگيري تماموقتی، بار ستم ستمديده را بر دوش كشيدن و كوشش و جانسختي براي برپايي يك جامعه آرماني. چه آنكه حنيف بهعنوان شاخص نيروهاي راديكال مذهبي زماني كه بر محور بزرگان با رويكرد رفرميستي و پارلمانتاريستي مبارزه ميكند و چه هنگامیکه رژيم شاه پس از سركوب قيام خرداد 42 فاز مبارزه را تغيير ميدهد و به قهر و انقلاب ميكشاند، حنيف يك مبارز انقلابي است كه توأمان درد دين و درد مردم را با خود حمل ميكند و بار رسالت تاريخ را بر دوش ميكشد. او روح اميد را در خود و ديگران زنده نگاه ميدارد و مطمئن و اميدوار به دنبال ايجاد راهي ميگردد تا جامعه را از رخوت سالهاي پس از سركوب قيام برهاند و سرزندگي و اميدواري از آنِ كساني است كه در يأس و نااميدي جامعه، رخوت و سكون را برنميتابند و بهدنبال روزنه اميد، اميدوارانه به خروش ميآيند و بنیانگذاران نمونه بارزي از جوانان آن سالها هستند كه نهتنها نااميد از سركوب سرخ و حاكميت سياه كودتاگر نميشوند، بلكه با ايمان لبريزشان و با عشق و اميد به مبارزه ميپردازند و اين خصلت مردان انقلابي و تاريخساز است كه اميد و ايمان مبشرشان بر نااميدي و يأس جامعه غلبه ميكند و خلق تحت ستم را از بندگي و بردگي ميرهاند و آزادي و برابري را به ارمغان ميآورند. دكتر شريعتي در كتاب «حج» در سرايش آزادگي حنيف، او را مجاهد مسلمان خطاب ميكند كه جانشين خدا در زمين، مسئول بناي امت، يار مظلوم، خصم ستمگر و قائم به قسط در زمين است و اين قائم به قسط در زمين بودن و مبارزه عليه ستم طبقاتي و پذيرش اين تفكر كه هدف انبيا، آگاهي مردم براي قيام به قسط در زمين است و پيروزي نهايي از آنِ مستضعفين ميباشد روح اميد و انقلاب را در جامعه بارور ميكند. حنيفنژاد يك روشنفكر تشكيلاتي است. او مرز بين روشنفكرزدگي و خواندن براي خود و خواندن براي ديگران و آموزشدادن است. او ميخواند و آموزش ميدهد زيرا از ميانه مطالعه، حركت مطالبه ميكند، نه انباشت اطلاعاتي محض. حنيف و همرزمانش با سازماندهي خودكفا ـ تيمي، منزلبهمنزل براي يافتن سرپناهي امن به خاطر ماندگاري در مسير مبارزه ميدوند و رنج آوارگي در وطن را بر خويش هموار ميسازند. آنان در وطن نيز آوارهاند تا آزادي را به مردمشان هديه دهند و سرانجام نيز در فصل سرخ شهادت با تني زخمي از شلاق استبداد، نستوه و استوار در رزمگاه آخر پيروزي پهلوانانه به شهادت ميرسند و اين «سرنوشت محتوم همه كساني است كه براي آزادي انسان پيمان خون بستند.» مجاهدين بنیانگذار نماد خدشهناپذيري مبارزهاند كه هيچ رنجي از رنجهاي بيشمار استبداد آنان را از ايستادگي بر آرمانها بازنداشت. آنها زيستن را در مدار ارزشهاي بلند انساني قرار دادند و در تداوم تاريخ جاودانه شدند. منش زرين مبارزاتي و بسياري از باورهاي تفكري حنيف و ديگر بنیانگذاران انگارههايي تمامدورانی هستند، اخلاق آرمانگرایی، برابريطلبي، آزاديخواهي و جانسختي براي نقض آنها ارزشهاي معطوف به يك دهه نيستند كه با گذر زمان غبار شك و ترديد بر آنها بنشيند. در پايان ذكر اين نكته ضروري است كه دستاوردهاي سترگ سازمان تحت تأثیر دو زخم تاريخي قرار گرفته است؛ كودتاي ايدئولوژيك سال 54 كه جريان كودتاگر با پنجهكشي به آرمانها و اعتقادات سازمان به مصادره افتخارات آن دست زد و جريان تماميتخواه و قدرتطلبي كه بهويژه پس از انقلاب با سيطره هژموني خود به كل سازمان به مصادره آرم، نام و افتخارات آن پرداخت و با اشتباه استراتژيك دهه 60 و خيانت تاريخي در همآغوشي با صدام و منزلگزيني در كشور متخاصم به ملت ايران، وطن و آرمانهاي بلند انساني مجاهدين بنیانگذار خيانت كرد كه بايد با زدودن زنگارهاي اين دو برهه تاريخي به كشف دستاوردهاي اصيل بنیانگذاران صديق سازمان پرداخت و با حذف قواعد غيردوراني به اصول ثابت و همهدوراني آن را به كار بست. منابع: ـ خاطرات لطفالله ميثمي، از نهضت آزادي تا مجاهدين، 1386، نشر صمديه، چاپ پنجم، 1386. ـ خاطرات لطفالله ميثمي، آنها كه رفتند، 1389، نشر صمديه، چاپ سوم، 1389.
|
||||